اگر رسانه های ما هم "پایتخت زده" و بدتر از آن "سیاست زده" نبودند و گاهی سری هم به خارج از تهران و محافل سیاسی اش می زدند قطعا چند تا از روستاهایی که آب و برق ندارند برایش اسم می برند تا جناب عادل آذر بدانند که هنوز درصد برخورداری مردم ما از برق و آب به 100 درصد و 97 درصد نرسیده است.
مشرق- آقای عادل آذر رئیس مرکز آمار ایران در جلسه کمیسیون اجتماعی مجلس گفت: "100 درصد از مردم ایران از برق، 97 درصد از آب شرب و بیش از 80 درصد نیز از گاز برخوردار هستند."
برای کسی که از تهران بیرون نرفته باشد و سری هر چند گذرا به روستاهای کشور نزده باشد این آمار را باور کرده و قطعا خوشحال خواهد شد. اما برای آنهایی که روستایی هستند یا کم و بیش با روستاها ارتباط دارد با دیدن این تیتر و خواندن این خبر اگر نخندد دست کم تعجب خواهد کرد! چون می داند که هنوز خیلی از روستاهای ما آب و برق ندارند. اگر نمایندگان محترم مجلس حداقل به روستاهای حوزه انتخابی خودشان سرزده و بیشتر ارتباط داشتند بودند حتما به جناب رئیس تذکر می دادند که آمارشان درست نیست. شاید هم تذکر داده اند و در خبر نیامده است. و یا اگر رسانه های ما هم "پایتخت زده" و بدتر از آن "سیاست زده" نبودند و گاهی سری هم به خارج از تهران و محافل سیاسی اش می زدند قطعا چند تا از روستاهایی که آب و برق ندارند برایش اسم می برند تار جناب عادل آذر بدانند که هنوز درصد برخورداری مردم ما از برق و آب به 100 درصد و 97 درصد نرسیده است. حالا برای اطلاع بیشتر رئیس مرکز آمار چند نمونه را ذکر می کنیم تا آمار موجود در مرکز آمار را اصلاح کنند:
* * *
* روستایی در بالا دست
حوالی ظهر کارمان در روستای "کجک دردپ" تمام شد و برای نهار و نماز به روستای محمد آباد رفتیم. مولوی روستا که ما شاء الله آدم خوش هیکل و خوش تیپی بود خیلی تحویل مان گرفت. دو تا اتاق در اختیارمان گذاشت و آب خنک برای مان آورد. خلاصه هر کاری از دستش برمی آمد دریغ نکرد. گفتند بالاتر از اینجا روستای دیگری هست که هنوز برق هم ندارد قرار بود به آن روستا سر بزنیم. بعد از نهار که تن ماهی بود یک ساعتی استراحت کردیم و ساعت 2 و نیم به سمت روستای "جووانی دَپ" راه افتادیم. مولوی و دیگر اهالی گفتند پیاده تا آنجا نیم ساعت راه است. گفتیم نیم ساعت که راهی نیست. مولوی یک راهنما هم با ما فرستاد.
با همین خیال، ساعت 2 و نیم راه افتادیم که زود برگردیم. اوج گرما بود و آفتاب همه چیز را می چزاند. مسیر هم دقیقا کف شنی و سنگی رودخانه بود که پاها در آن فرو می رفت و این خسته ترت می کرد. هر چه می رفتیم تمام نمی شد و هر پیچی را که رد می کردیم می گفتیم حتما پشت پیچ بعدی است. جالب این که هر وقت هم که از راهنما می پرسیدیم کی می رسیم می گفت ده دقیقه دیگر، من ملاحظه شما را می کنم و آهسته می روم اگر خودم باشم زودتر می رسم. پیچ ها تمامی نداشت و این ده دقیقه ها ادامه داشت. بالاخره وقتی اولین کپرهای روستا را دیدیم راهنما با دست اشاره کرد و گفت: اونجا جووانی دپ است، من برمی گردم کار دارم.
ما دو سه نفر که جلوتر بودیم از خستگی در سایه کپر افتادیم. گوشی که آنتن نمی داد به ساعتش نگاه کردم دقیقا یک ساعت و نیم راه آمده بودیم. یعنی نیم ساعت شده بود یک ساعت و نیم. تازه بچه هایی که عقب تر بودند نیم ساعت بعد رسیدند. با خنده گفتیم عجب نیم ساعتی بود که عرق ما را درآورد و شل و پل مان کرد. البته بد هم نبود چون اگر در محمدآباد گفته بودند دو ساعت پیاده روی دارد خیلی از بچه ها نمی آمدند آن هم در ظل گرمای آفتاب.
* * *
* یک پذیرایی روستایی
چند دقیقه ای نگذشته بود که صاحبان اولین خانه ده از حضور ما خبردار شدند و به استقبال مان آمدند. شاید عرعر خر کنار همان کپری که در سایه اش نشسته بودیم خبرشان کرده بود که احتمالا کسی آمده یا اتفاقی افتاده است. الغرض به گرمی پذیرفتندمان و رفتیم خانه شان. اتاق ساده و تر و تمیزی بود با وسایل یک خانواده روستایی. می دانستند که تشنه ایم آب آوردند. بی اغراق نفری یک پارچ آب خوردیم. آبی که یک نرمه از ولرم خنک تر بود و همین خنک ترین آب شان محسوب می شد. شیوه خنک کردنش هم این بود که گونی یا پارچه ای دور کوزه یا ظرف پلاستیکی آب پیچیده و خیس نگهش می دارند. این شیوه خنک کردن آب را قبلا در روستاهای دیگر هم که برق نداشتند دیده بودم. جووانی دپ هم برق نداشت.
ما آب مان را خورده و خستگی مان هم در رفته بود که نیم ساعت بعد بچه ها تشنه و از پا افتاده رسیدند. تا آنها آب خوردنشان تمام شود چای هم آوردند که آن هم چسبید. هر چه می خوردیم تشنگی مان برطرف نمی شد و سیر نمی شدیم.
بعد از این پذیرایی گرم و صمیمانه، بچه ها توی روستا پراکنده شدند و هر کس به دنبال کار خودش رفت. خانم ها به کپر خانم های روستا رفتند. بقیه هم عکس می گرفتند و مصاحبه می کردند.
کل روستا بالای کوه ساخته شده بود که همین بالا آمدن از کوه آن هم بعد از دو ساعت پیاده روی و خستگی، ضد حال بدی برای ما بود. جووانی دپ 22 خانوار و 70 نفر بودند که بجز سه چهار خانواده بقیه در کپر زندگی می کردند. اتاق ها هم از سنگ و گل ساخته شده بود.
* * *
* تیر برق جمهوری اسلامی هنوز به اینجا نرسیده بود
"جووانی دپ" برق نداشت. به قول بچه ها "تیر برق جمهوری اسلامی" هنوز اینجا نرسیده بود. این را که دیگر بارها شنیده ایم که وزیر و دیگر مسئولان وزارت نیرو اعلام کرده اند همه روستاهای بالای 20 خانوار برق دارند و حتی جشن برایش گرفته اند. اما گویا این روستا از قلم افتاده و فراموشش کرده اند. این را جهت یادآوری مسئولان محترم گفتم.
* * *
* آب غیر قابل آشامیدن است!
برایم سوال شده بود که اینها بالای کوه برای آب چه می کنند؟ یکی از اهالی با دستش نقطه های سیاه و رنگی ته دره را نشانم داد و گفت: آب از آنجا می آوریم.
بیشتر که دقت کردم آن نقطه های سیاه و رنگی، خانم های روستا بودند که لباس یا ظرف می شستند. برای خوردن هم آب را از کف رودخانه با پمپ های کوچک و لوله به بالا آورده بودند.
این شیوه را دقیقا در روستاهای "کجک دردپ" و "محمدآباد" هم دیده بودیم. هر خانواده ای چاله ای کف رودخانه حفر کرده بودند. چاله که پر آب می شد پمپ را توی آب می گذاشتند. یک سر لوله سیاه به این پمپ وصل بود و سر دیگرش جلو کپر یا توی کوچه بود و شیری به آن وصل کرده بودند. روی چاله ها باز بود و اگر گرد و خاک یا هر چیز دیگر توی آب می افتاد افتاده بود. با رسیدن تابستان و گرم تر شدن هوا آب چاله خشک می شد و آنها هی چاله را گودتر می کردند. گوسفندها هم از همین آب می خوردند. شاید بیماری های گوارشی و روده ای اهالی این روستاها هم بخاطر مصرف همین آب بود.
* * *
جناب آقای عادل آذر حتما آمار یارانه بگیرها را هم دارند اما بد نیست بدانند در همین روستای "جووانی دپ" که هیچ امکاناتی نداشت اما مردمی غیرتمند و با عزتی داشت که حتی یارانه هم نمی گرفتند.
* هیچی نداریم اما یارانه هم نمی گیرم!
از کپر محمدکه آمدم بیرون، پیرمرد - اگر حدود 50 ساله را پیرمرد حساب کنیم- در سایه کپرش روی زمین نشسته بود. سلام و علیک و حال و احوالی کردیم. از حال و روزش پرسیدم. با طمانینه خاصی توضیح می داد. یک ذره حسرت یا ترحم در کلامش نبود. بین صحبت ها ازش پرسیدم: یارانه هم می گیری؟
- نه، هیچی نداریم اما یارانه هم نمی گیرم. نه برق داریم نه راه داریم نه آب داریم...
با چنان حالتی این چند کلمه را گفت که تمام عزت نفس و غرور روستایی را در کلمات و لحنش احساس کردم. چنان با این جمله شارژ شدم که انگار کمی از عزت نفس و غرور او به من هم سرایت کرده بود. تحسینش کردم و خداحافظی کردیم. در راه برگشت با خودم فکر می کردم پیرمرد در عین محرومیت و نداری این کلام و لحن عزت مندانه را از کجا دارد؟! به ذهنم رسید شاید به خاطر آن است که آزادنه نان عرق جبینش را می خورد و مثل ما بند نافش به بشکه نفت وصل نیست، جیره خوار دولت هم که نیست پس چرا مغرور و عزتمند نباشد.
* * *
* اصلا تعجب نکنید!
تیر برق ها از کنار جاده و ده متری روستا گذشته و به روستاهای زبرینگ و کوردان رفته بودند اما روستای چیل کنار هنوز برق نداشت. آنقدر نزدیک که سایه بلند این تیر برق ها هر غروب روی کپرهای اهالی چیل کنار می افتاد و آنها شب را بدون برق صبح می کردند. پرس و جویی کردم، فهمیدم طرح برق رسانی چیل کنار هم به همان سرنوشت راه زبرینگ دچار شده است. یعنی گویا باز مجری طرح مشخص شده اما بودجه را نداده اند و طرح متوقف شده است. حتی جای تیر برق ها را هم در روستا دیدیم که کنده بودند.
اینها را که آدم می بیند تازه می فهمد جابجا کردن بودجه از بخشی به بخشی یا از بندی به بندی دیگر که در دولت یا مجلس انجام می شود یعنی چه. مسئولان بودجه ریز و نمایندگان مجلس که در تهران نشسته اند و این کار ها را می کنند شاید اصلا متوجه نباشند که یک تغییر کوچک چه آثاری ممکن است داشته باشد.
* * *
این ها چند روستا از روستاهای بخش لاشار و هبودان شهرستان نیکشهر استان سیستان و بلوچستان بودند که ما خرداد همین امسال به آنجا رفته بودیم. جهت اطلاع جناب رئیس مرکز آمار باید بگویم که حتی در استان های شمالی مانند مازندران و گیلان ما روستاهایی داریم که آب شرب ندارند و از آب باران و یا آب چاله های داخل جنگل استفاده می کنند. این روستاها را هم شهریور پارسال دیدیم:
* این آبِ خوردن ماست!
برای بازدید از کارهای فرهنگی خواهران جهادی به روستای "هلی بن" - بخش بندپی شرقی شهر بابل- رفیتم اماجلو مدرسه ابتدایی ده که پیاده شدیم قربان جلومان را گرفت و بعد از احوال پرسی گفت: بیایید برویم چشمه آب ما را ببینید. گفتیم: همین جا بگو ما عجله داریم باید برگردیم. گفت : نه باید بیایید از نزدیک ببینید. دستم را گرفت و از وسط حیاط خانه اش برد توی جنگل، صد متری که از خانه دور شدیم به یک گودال آب برخوردیم با دستش اشاره کرد و گفت: خوب نگاه کنید این چشمه آب ماست.
بچه ها هم دنبال ما آمدند. دستم را هنوز ول نکرده بود شاید می ترسید برگردم. وقتی دستم را ول کرد که می خواستم دستگاه ضبط را از جیب درآورم و صحبت هایش را ضبط کنم.
چشمه که چه عرض کنم، چون چشمه در تصور ما معمولا به جایی گفته می شود که آبی از دل زمین یا کو بجوشد و جاری شود اما این چنین چیزی نبود. گودالی بود که آب های باران در آن جمع می شد.
آب کمی هم داشت و شاخ و برگ درختان تویش ریخته بود. اطرافش هم قورباغه ها نشسته بودند و هر وقت یکی از آنها می پرید چون عمق آب کم بود از محل جهش یا در محل فرودش آب گل آلود می شد. گویی حضور ما غریبه ها این ها را هم مضطرب کرده و به جنب و جوش انداخته بود. لازم نبود زیاد دقت کنی تا رو و توی آب حشرات مختلف را ببینی که می لولند.
باورمان نمی شد که این آب خوردن باشد. یکی از بچه پرسید این آب را برای چه استفاده می کنید؟
قربان نگاهی بهش انداخت گفت: آب خوردن ماست. هم خودمان از این آب می خوریم و هم برای دامها از این آب برمی داریم.
دوباره دست مرا گرفت و با دست دیگرش اشاره کرد: آن رد پاها را می بینی؟ ...آنها ...آنها رد حیوانات است که می آیند از اینجا آب می خوردند. یعنی این چشمه آب آنها هم هست.
پنج شش خانوار از همین چشمه آب برمی داریم.چون آبش کم است گاهی با اختلاف و سر و صدا هم پیدا می کنیم.
واقعا شوکه شده و از تعجب زبان مان بند آمده بود. چه می توانستیم بگوییم همه چیز دیدنی بود و جلومان بود و داشتیم با چشم خودمان می دیدیم. فقط موقع برگشت ازش پرسیدم: کسی هم آمده اینجا یا کاری کرده؟
گفت: بله، از بهداشت دو سه بار آمده و این وضع را دیده اند. فقط می گویند این آب را نخورید بهداشتی نیست. گفتند بیشتر شما به خاطر همین آب بیماری های عفونی دارید. خوب نخوریم چه کنیم؟ کاری هم نمی کنند. همه که نمی توانند از شهر آب بیاورند. برای هر سری آب باید 15 هزار تومان پول بدهیم و 10 هزار تومان هم پول کرایه اش می شود. این آب برای دو سه روز بس است ، من کشاورز و کارگر از کجا بیاورم هر سه چهار روز 25 هزار تومان پول آب بدهم.
قربان مهرعلی تبار اهل روستای هلی بن کنار گودال آب برایم فراموش نشدنی است. دیگر برای بازدید از کار فرهنگی خواهران نرفتیم.
* * *
* وقتی که قیر هست و قیف نیست!
ما را که دید با حرارت می گفت : بعد از کلی پیگیری پارسال روستا را برق کشی کردند دست شان درد نکند اما هنوز کنتور نداده اند.
گفتم: چرا؟
گفت: نمی دانم، هر وقت به اداره برق می رویم می گویند نداریم. من سه ماه است که 140 هزار تومان برای کنتور ریخته ام اما از کنتور خبر نیست.هر وقت هم می روم اداره برق می گویند معلوم نیست کی بدهند سه ماه دیگر ، شش ماه دیگر، ما هم مثل شما نمی دانیم.
می گویم: خوب من چکار کنیم؟
می گویند: ما چکار کنیم؟ اداره باید کنتور بدهد.
حسن مهرعلی تبار جوان سی ساله ای بود که می گفت اینجا در روستای "هلی بن" ساکنم اما در شهر کار می کنم.
* * *
آقای عادل آذر درست است که بیشتر روستاهای ما برق دارند اما قطعا هنوز به 100 درصد نرسیده است و باز درست است که خیلی از روستاها آب شرب دارند اما بسیاری از روستاها و مناطق عشایری ما هنوز آب شرب سالم و بهداشتی ندارند. جناب رئیس از این روستاها و مناطق در سراسر کشور کم نیست، باور نمی کنید بروید خودتان ببینید.
خلاصه اینکه آقای رئیس یا خبر ندارید یا به شما هم آمار اشتباه داده اند و یا خدای نکرده خلاف واقع می گویید.
آقای رئیس برای اینکه بدانید چه تعداد از مردم کشور هنوز آب و برق ندارند یک پیشنهاد ساده دارم: اعلام کنید روستاها یا مناطقی که هنوز آب و برق ندارند مثلا از طریق یک پایگاه به شما خبر بدهند، آن وقت خواهید فهمید. جناب رئیس حداقل برای اصلاح آمارتان این کار را بکنید./
*علی نورآبادی