سرزمینم بلوچستان

اخبار بلوچستان,فرهنگ بلوچستان,تاریخ بلوچستان و جهان

سرزمینم بلوچستان

اخبار بلوچستان,فرهنگ بلوچستان,تاریخ بلوچستان و جهان

تسلیم شدن و اعدام دوست محمد خان بارکزهی در تهران


تسلیم شدن و اعدام دوست محمد خان بارکزهی در تهران


بعد از وفات بهرام خان بارکزهی که بارکزهی ها در زمان او قدرت گرفتن امیر دوست محمد خان بارکزهی حکومت رابدست میگیرد. که در این زمان رضا شاه بارکزهی ها را خطری جدی می پنداشت رضا شاه در این حال امان اله جهانبانی رابرای دعوت به مذاکره به پهره بلوچستان فرستاد
هدف اصلی ونهائی دولت از میان بر داشتن قدرت بزرگ منطقه میباشد که در راس ان دوست محمد خان قرار دارد وارتش رضاشاه در نظر دارد بهر طریق ممکن چه بوسیله جنگ ویا از راه مذاکره بحکومت دوست محمد خان در بلوچستان خاتمه بدهد خلاصه پس از ردبدل شدن چندین قاصد عاقبت میر علی محمد(پدر دوست محمد خان) وخود دوست محمد خان میگویند ما تحت هیچ شرایطی جهت مذاکره به پهره نمیائیم واگر شما مایل بصلح سازش هستید میتوانید به سرباز بیائید سرانجام سرهنگ محمد خان نخجوان بدستورجهانبانی به اتفاق یاورشهمراد خان وتعدای درجه دار وسرباز جهت مذاکره عازم سرباز میشوند......
با میر علی محمد ودوست محمد خان وارد مذاکره میشوند وپیغامهای جهانبانی را به نامبردگان ابلاغ مینمایند که بصلاح وخیر شما تسلیمی است واز این بابت جای نگرانی نیست نخجوان میگوید من ویاور شهمراد خان مدتها در مناطق خود با قوای رضاشاه درگیر بودیم ولی زمانیکه متوجه شدیم درگیری بنفع ما وقبیله ما نیست تسلیم شدیم ومورد لطف پادشاه قرار گرفتیم واز امتیازاتی هم بهره مند شدیم ویقین داریم شما هم مورد توجه وعفو پادشاه قرار میگیرید وبا عزت اخترام به محل بر میگردید وانچه شایسته شما است به شما داده خواهد شد ولی در جواب میر علی محمد میگوید ما با چه اعتماد و اطمینانی حاضر برفتن تهران وملاقات با رضاشاه باشیم نخجوان میگوید من جهت اطمینان شما وبدانید هیچ حیله نیرنگی در میان نیست یاور شهمراد خان را نزد شما بعنوان گروگان در سرباز میگذارم تا دوست محمد به تهران رفته وبرگردد این پیشنهاد مورد قبول میر علی محمدخان ودوست محمد قرار میگیرد وبا این پیشنهاد دیگر جای شک تردیدی باقی نمی ماند ویقین پیدا میکنند که مکروحیله ای درکار نیست.
ونسبت به صلح و سازش خوش بین وامیدوار می شوند ودوست محمد خان اعلام امادگی میکند که حاضراست با رضاشاه ملاقات بنماید وپس ازبدست امدن توافق کلی چند روزی بعد دوست محمد خان همراه هشت نفر از بستگانش به اتفاق نخجوان از طریق سراوان عازم خاش می شوند ودر خاش وبا استقبال گرم جهانبانی مواجه میگردد وپس از توقف کوتاهی در خاش دوست محمد خان بوسیله اتومبیل به اتفاق همراهانش از طریق مشهد عازم تهران میشوند.
وسرهنگ نخجوان دوباره بمحل ماموریتش پهره بر میگردد تا گفتگوهای خود را با سران عشایر مکران دنبال وبه نتیجه برساند. خلاصه دوست محمدخان وارد تهران می شود به وی جا ومکانی مناسب داده میشود واز هر نظر وسایل رفاهی انها فراهم میشود وبا عزت احترام از وی وهمراهانش پذیرایی می شود ودراولین فرصت ترتیب ملاقات وی با رضاشاه داده میشود
ورضاشاه هم از دیدن دوست محمد خان واز قیافه مردانه اش خوشش میاید ودستور میدهد هفته ای یک بار وی را بحضورش بیاورند دو سه ماهی بر این منوال میگذرد وروز به روز امید دوست محمد خان به برگشتن به بلوچستان بیشترو بیشتر میشود وجهت نشان دادن حسن نیت یکی از همراهانش بنام شهداد را همراه نامه ای عازم بلوچستان میکند واز پدرش درخواست میکند بمخض در یافت نامه یاور شهمراد خان را با عزت واخترام روانه پهره بکنید چون در اینجا کار ها بر وفق مراد میگذرد.
ومن مورد توجه پادشاه قرار گرفته ام قاصد دوست محمد بوسیله اتومبیل وارد خاش میشود واز انجا شتر در اختیارش میگذارند که خود را به سرباز برساند شهداد وارد سرباز میشود وروز بعد با سلام صلوات یاور شهمراد خان عازم پهره میشود میر علی محمد از دریافت نامه
بسیار خوشحال میشود وفکر میکند دوست محمد خان دوباره بقلعه ناصری برمیگردد ونمیداند سرنوشت چیزی دیگر برای وی رقم زده.


واینک حدود شش ماهی میگذرد وی از پیشنهاد پستی وبر گشتن به بلوچستان کم کم نا امید ومایوس میشود گویا در یکی از ملاقاتهایش رضا شاه دستور میدهد در ملاقات بعدی برای دوست محمد خان لباس فرم تهیه بکنید دوست محمد خان درملاقات بعدی کت شلوار می پوشد ودر صف مستقبلین طبق معمول می ایستد وزمانی که رضاشاه به وی میرسد درکنار وی توقف میکند میگوید بلوچ ایا از این لباس خوشت میاید دوست محمد خان در جواب میگوید. ( خواهی نشوی رسوا همرنگ جماعت باش)
گویا رضاشاه از این مثل وی بسیار ناراخت میشود واز کنارش میگذرد وطبق اظهارات سرلشکر جهانبانی میگویند قرار بوده در ان روز رضاشاه به دوست محمد خان درجه ای بزرگ ویا حکم والی بلوچستان را بوی بدهد ولی ضرب المثل دوست محمد خان رضاشاه را از تصمیمش در ان روز منصرف میکند وشاید همین مثل بود که سر نوشت وی را رقم زد وتصمیم رضا شاه در مورد وی به تاخیر می افتد. بهر صورت هرچه زمان میگذرد دوست محمد خان وهمراهانش بیشتر به اینده خود بد بین ونگران میشوند وهیچ اقدامی در مورد وضعیت انها صورت نمیگیرد حدود یکسال در بلا تکلیفی بسر میبرند ولی با همین وصف امکانات رفاهی وحتی تفریحی برای دوست محمد خان فراهم بوده چون حداقل هفته ای یک بار وی را جهت شکار اهو به اطراف تهران میبرند وبا این ترتیب حوصله دوست محمد خان بسرمیرسد

تمام فکر ذکرش متوجه رفتن به بلوچستان است سر انجام با همراهانش مشورت می کند که دیگر نشستن درتهران واین همه انتظارکشیدن و سرگردانی فایده ای ندارد بهتر است دست به کار مردانه بزنیم خود را از این قید بند نجات بدهیم ودر یکی از روزها که بعنوان شکار میرویم مامور مخافظ را به قتل رسانده اتومبیل را بر میداریم بطرف مشهد میرویم تا از ان حدود بتوانیم خود را به افغانستان برسانیم وبا کمک دولت افغانستان به بلوچستان بر میگردیم وجنگ چریکی را تا بیرون راندن قوای رضاشاه ادامه میدهیم . ضمنا در همان ماههای اول ورود دوست محمد خان به تهران به یکی از همراهانش بنام چاکراموزش رانندگی میدهند وی خیلی زود رانندگی یاد میگیرد وبیشتر اوقات وحتی زمانیکه برای شکار می رفتند چاکر راننده اتومبیل جیپ ارتشی بوده که در اختیار دوست محمد خان گذاشته بودند.
خلاصه همراهان با پیشنهاد دوست محمد خان موفقت میکنندومیگویند ازاین زندگی مرگ بهتر است تنها در این میان ملا فقیر با برنامه انها مخالفت میکند میگوید چند ماهی دیگر باید صبر بکنیم تا هنوز همان عزت واخترام روزهای اول سر جایش باقی است ونباید عجله کرد وصلاح نیست دست بچنین کاری بی سر انجامی بزنیم ما شما نه راهی بلدیم ونه راه بلدی همراه ما شما است چطور میتوانیم بدون وسیله پای پیاده خود را به افغانستان برسانیم به گفتهای منطقی ملا فقیر هیچ توجهی نمی کنند میگوید ما تصمیم خود را گرفته ایم در اولین فرصت برنامه خود را عملی میکنیم ملا فقیر میگوید من پیر مردی هستم توان پیاده روی را ندارم ولی نمیتوانم مانع کار شما هم بشوم دوست محمد میگوید من به شما حق می دهم شما در برنامه ما شرکت نکنید واز امروز شما میتوانید به پهره بر گردید ملافقیر میگوید تا شما در تهران هستید من شما را رها نمی کنم ولی بعد از شما اگر مرا زنده گذاشتند به محل بر میگردم

خلاصه یک روز طبق معمول به شکار میروند ولی تا ان روز دوست محمد خان تصمیم نهائی را نگرفته بود او در صدد بود مقداری پول تهیه بکند تا بتواند در مسیر خود چند تا شتر را خریداری کرده وراهنمائی پیدا بکنند ولی پیش از بدست اوردن این امکانات در ان روز زمانیکه تعدادی مرغ شکار میکنند ومشغول پوست کند وکباب کردن مرغها بودند حاجی شکر که اسلحه شکاری در دستش بوده بنا گهان بدون خبر ودستور دوست محمد خان به طرف مامور محافظ شلیک میکند وماموردر جا بقتل میرسد دوست محمد خان از کار نا بهنگام وی ناراحت می شود ولی دیگر دیر شده بود وحاجی شکر کار را یکسره میکند بلا فاصله سوار اتومبیل میشوند

وبه سمت ورامین سمنان براه می افتند ونرسیده به حدود سمنان اتومبیل بنزین تمام میکند سرنشینان اتومبیل که همراه دوست محمد خان هستند شش نفرند عبارت ازحاجی شکر و پسرش غلام قادر وچاکر ودو نفر دیگر ونفر هفتم هم ملا فقیر بود که در منزل میماند چون هیچ وقت در برنامه شکار شرکت نمی کند وان روز هم بروال گذشته همراه نبود ه خلاصه دوست محمد خان وهمراهانش ان شب تا صبح راه میروند ونمیداند به کجا میروند وسر از کجا در میاورند فقط هدفشان رفتن بطرف مشرق است ومیدانند که افغانستان در مشرق ایران قرار دارد نگران رسیدن به مقصد میشوند واز این طرف هم وقتی دوست محمد خان وهمراهانش شب به تهران بر نمی گردند مامورین پذیرائی از غیبت انها مقامات بالا را در جریان می گذارند فکر میکنند برای اتومبیل انها مشکلی پیش امده صبح روز بعد یک اکیپ جهت نجات انها به سمتی که انها رفته بودند رهسپار میشوند و در دشت ورامین بطور تصادفی با نعش مامور روبرو میشوند واز اتومبیل وسر نشینان خبری واثری نمی بینند

ویقین پیدا میکنند که قتل بوسیله انها اتفاق افتاده وفرار کرده اند سریع همراه نعش به تهران بر میگردند جریان را به اطلاع مسئولین میرسانند وانها هم فوری خبر فرار دوست محمد خان وقتل
مامور را به اطلاع رضاشاه میرسانند وی دستور میدهد فوری دست بکار بشوید مرده ویا زنده انها را به تهران برگردانید مامورین انتظامی بلافاصله بتمام پاسگاهای اطراف ورامین سمنان وبه تمام کدخدا ها وروستائیان منطقه اعلام میکنند که شش نفر با این مشخصات تحت تعقیب هستند در پیدا کردن وشناسائی انها با مامورین ژاندارمری همکاری بکنید وخبر به سرعت به تمام ابادی های حاشیه کویر اعلام وابلاغ میشود وچند اکیپ مجهز هم روی رد اتومبیل حرکت میکنند روز سوم مامورین تعقیب اتومبیل را پیدا میکنند که در شن فرورفته وهم بنزینش تمام شده مامورین میدانندکه فراریان یا از تشنگی وگرسنگی هلاک میشوند ویا در یکی از روستا ها بدام می افتد. ودرسومین روز پیش از طلوع افتاب دوست محمد خان وهمرانش خود را به یک ابادی میرسانند وبه منزل یکی از روستائیان مراجعه میکنند که ما شکارچی هستیم راه را گم کرده ایم اگر میشود به ما اب غذائی بدهید واجازه چند ساعت استراحت روستائی مهمان نواز که از همه جا بی خبر است مهمانان ناخوانده را داخل اطاقش می برد وبه انها اب غذا میدهد ومیگوید شما در همین اطاق استراحت بکنید تا من برای شما نهار تهیه بکنم دوست محمد وهمراهانش از فرط خستگی دراز میکشند وبه خواب عمیقی فرو میروند صاحب خانه خبر ورود این شش نفر را به کدخدا ده میرساند که صبح زود
شش نفر شکار چی که خسته کوفته بودند وارد منزل من شده اند کدخدا فوری متوجه میشود که این شش نفر همان افرادی هستند که تحت تعقیب هستند چون روز گذشته افراد ژاندارمری به تمام دهات ابلاغ نموده اند که شش نفر با این مشخصات تحت تعقیب هستند کد خدا فوری چند نفر از اهالی ده را خبر میکند میگوید شش نفری که تحت تعقیب هستند وارد ده ما شما شده اند والان منزل فلانی استراحت می کنند وفقط یک اسلحه شکاری همراه دارند بهتر است پیش از رسیدن مامورین خود ما انها دستگیر بکنیم کدخدا همراه ده پانزده نفر به در خانه ای که دوست محمد خان وهمرانش انجا بخواب رفته بودند می ایند مشاهد میکنند همه بخواب عمیقی فرورفته اند یک نفر داخل میشود یواشکی اسلخه را از کنار حاجی شکر بر میدارد بیرون میاید ودر خانه را از بیرون قفل میکنند وکدخدا یک نفر را اماده میکند تا پاسگاه مجاور را از جریان اطلاع بدهد ولی پیش از رفتن قاصد به طرف پاسگاه مامورینی که روی رد انها در حرکت بوده اند وارد ده میشوند که کدخدا بلا فاصله جریان بدام افتادن
فراریان را اطلاع میدهد مامورین سریع خود را بدر خانه رسانده در را باز میکنند وبا صدای پای مامورین وباز شدن در حاجی شکر زودتر از همه بلند می شود متوجه میشود اسلحه نیست همه بیدار میشوند وانها را از خانه بیرون کرده سوار اتومبیل میکنند بطرف تهران حرکت نموده تحویل زندان می دهند وجریان را سریع به رضاشاه گزارش میکنند رضا شاه با وجود این حرکت باز هم در نظر دارد دوست محمد خان را ببخشد واو را با احترام به بلوچستان برگرداند روز بعد از دستگیری وپیش از بازجوئی یک افسر از جانب رضا شا ه نزد دوست محمد خان می اید ومیگوید رضاشاه از کار شما نارحت است.
ولی میداند شما مقصر نیستید وقتل بدست یکی از افراد شما اتفاق افتاده یعنی طوری میرساند که شما هنگام بازجوئی خود را بی گناه بدانید ولی دوست محمد خان شجاع وجوانمرد غیرتش اجازه نمیدهد قتل را بنام حاجی شکر بکند میگوید سلام مرا برضاشاه برسانید بگوئید همراهان من بی گناهند مامور را من به قتل رسانده ام افسر بر میگردد وجریان را بدون کم زیاد گزارش میکند که رضاشاه عصبا نی می شود میگوید این بلوچ قابل ترحم نیست وپس از مدت کوتاهی جلسه محاکمه تشکیل می شود دوست محمد خان همراه حاجی شکر رند محکوم به اعدام می شوند وبعقیه چهار نفر هر کدام به چند سالی زندان محکوم می شوند امیر دوست محمد خان وحاجی شکر در دیماه سال 1308شمسی در میدان توپ خانه تهران اعدام میشوند ودفتر زندگی بزرگترین سردار تاریخ معاصر بلوچستان بدین ترتیب بسته میشود واز همراهانش بشنوید ملافقیر در دادگاه ثابت می کند که من بیگناهم خیلی زود از زندان ازاد میشود وبه پهره بر میگردد وبیشترین نقل رخدادها بنقل قول از ایشان میباشد ویکی از فرزندان وی بنام محمد حسن ایزد پناه بودند که پیش از انقلاب در پهره یکی از معتمدین
سرشناس واز طرفداران پر پا قرص اقایان بارکزهی در پهره بودند وبعقیه چهار نفر که یکی چاکر ودیگری غلام قادر نام داشته پس از ازادی از زندان برای همیشه در تهران میمانند ودر شهرداری تهران کاری پیدا میکنند وتا پایان عمر در انجا ماندگار میشوند ودرتهران هم ازدواج میکنند واکنون اولادی از نامبردگان بر جا مانده که ساکن تهرانند. واز ان دونفر دیگر که من اسم انها را فراموش کرده ام هر دونفر در زندان فوت میکنند این بود سرنوشت واخر عاقبت همراهان دوست محمد خان ضمنا مطالب ذکر شده نقل قول از ورثه دوست محمد خان است بخصوص بیشترین مطالب نقل قول از مرحوم میرعلم خان بارکزهی. فرزندامیردوست محمد خان میباشد نامبرده گنجینه ای از تاریخ بلوچستان هم بودند
.
منبع:تاریخ ایران
نظرات 2 + ارسال نظر
سرحد دوشنبه 9 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 23:08

دوست عزیز باید بدونی که دوست محمد بارکزهی یک افغان زاده یاغی بود که می خواست بلوچستان رو مانند افغانستان جدا کنه وبا مقاومت مردانه مردم سرحد و مکران روبه روشد وشکست خورد .تو هم که از اون اینطور نا اگهانه تعریف میکنی باید بدونی بلوچستان تنها درسایه ایران بلوچستان خواهد موند .وبه امید خدا تا ابد بلوچستان مال ایران خواهد ماند .پیمان کرد بلوچ

بهمن بلوچ سه‌شنبه 15 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 12:30

درود بر بهرام و دوست محمد خان سردار بلوچستان بزرگ

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد