ابراهیم حسین بر

در سوز زمستان، آنگاه که در تاریکی شب، نقاب بر چهره و بر رهگذران جاده، حمله برد، اظهار وجود کرد و ۲۱ تن از آنان را محکوم به رگبار گلولۀ خشم خود نمود، باز به همین اکتفا نکرد و با ریختن خون های بیشتر، جای پای خود را در آئین جلادان و سفاحان هموار ساخت.
آری، مالک ریگی که بندۀ ابلیس گشت و نقاب دین بر چهره گرفت، حتی از اعقاب و اسلاف خود هم شرم نبرد و ننگی در تاریخ بلوچ شد.
زنان و کودکان را به گلوله می بست، مردان را به گروگان می گرفت و سر می برید و صحنۀ جنایات و کشتار، تراژدی نامۀ او برای خانه های عزادار و به پیش چشمان مادران داغدیده بود.
جشن او عزای ملت بود، طالعش نحس و ایامش شوم بود، یزید زمانه بود و تیغ زهرآگینش مرگ فرزندان وطن بود، عدالت را تباه ساخت، از انصاف و ترحم مبری بود، درسش جنایت و خیانت و استادش ابلیس بود.
آری او از مروانیان و یزیدیان بود.
او تجسم خشونت و ترور و مجسمۀ شیطان بود، پرده های امنیت را دریده بود، شعارش رعب و وحشت برای مردم و انفجار و انتحار، ارمغانش برای شهر و جامعه بود.
در جهان متمدن، آرمان او راهزنی و غارتگری و الگویش بن لادن و ملاعمر بود، مدرسه و مکتب را رها کرده بود و به باج گیری، گروگان گیری و خونریزی روی آورد، چرا که آرزویش شهرت بود و عاقبت شهره، رسوای، منفور و محکوم عالم گشت.
او، مالک ریگی، به محکمۀ قانون و به دار مجازات سپرده شد، اما گویا داستان سر دراز دارد، او پدر معنوی یک حزب سیاسی (BPP) بود، همانهایی که در روزهای خونین جنایت برایش هورا می کشیدند، امروز سالگرد بزرگداشتش را گرفته اند و همچون راهبان سیاسی بر گرد نعش او طواف می کنند.
البت جای شگفتی نیست، زیرا او که از خانه و مدرسه مطرود شده بود، محبوب اینچنین کسانی قرار گرفت و به جمع آنان پناه برد، و چندان هم عجیب نیست اگر امروز زیارتگاهی برایش ساخته باشند، در سوگش اشک ماتم بریزند، “نمیرانیـں شهیــد عبدالمالــک” خطابش کنند و به گرامیداشت آن تروریست، محفل و مجلس عزایی برپا کنند!
بازنشر از نشریه استون