می دانیم که سالانه حدود یکصد و هشتاد هزار از افراد ایرانی به طور متوسط از کشور خارج می شود و از این نظر رتبه اول را در دنیا داریم که بنا بر براوردها حدود 11 میلیارد دلار هزینه سالانه است[اینجا].
از هر 125 دانش آموز المپیادی ایران 90 نفر در دانشگاههای آمریکا تحصیل می کنند . از هر 96 دانشجوی اعزامی به خارج ، تنها 30 نفر به ایران باز می گردند . حدود 2 میلیون و 500 هزار ایرانی در خارج از کشور زندگی می کنند که 60 درصد انها مقیم آمریکا هستند . همچنین 2000 نفر از استادان دانشگاه در امریکا ایرانی هستند و 5 هزار ایرانی در امریکا مدرک دکترا دارند . بر اساس آمار ها با سواد ترین اقلیت ها در جامعه آمریکا ایرانی ها هستند[اینجا].
علتش را نیز همه می دانیم . لیستی طولانی از مشکلات اعم از اقتصادی ،سیاسی، اعتقادی، کم توجهی به علم، دانش، تخبگان، کمبود امکانات ، وضعیت بد زندگی و خیلی چیزهای دیگر که واقعا" هم توجیه پذیر نیست و وجود دارند. از جمله نظرات عمده ای هم که در بحث ها مطرح شونده با این دوستان صورت می گیرد می توا ن موارد زیر را نام برد :
·اوضاع خیلی خراب است و تحمل سنگین و سخت .
·ماندن و تحمل چه فایده ای دارد و مگر با یک گل بهار می شود ؟
·زندگی مگر چندبار است ؟
·امکانات ارتقای زندگی و تحصیل و پیشرفت در غرب
·اصلا مگر چه فرق می کند در دنیای امروز همه دنیا یک کشور است و وطن ما و هر کجا شما خدمت کنید به جهان و علم خدمت کرده اید و جای ان مهم نیست .
·عدم قدردانی جامعه و عدم شایسته سالاری و عدم رشدو پیشرفت فرد بسته به توانایی هایش و حاکم بودن رابطه سالاری به جای ضابطه سالاری و ...
کسی هم نمی تواند منکر درستی این دلایل باشد چون تمام ایرانی های مقیم، انها را با گوشت و پوستشان حس کرده اند. فقط نکته ای که می ماند این سوالی است که یک نفر از نخبگانمان که به خارج مهاجرت کرده بود با ان مواجه شده بود. ان دوستمان در فرودگاه که کارها و روال ورودش را انجام می داد با ماموری مواجه شده بود که با تعجب از سوابق خوب تحصیلی و کاری این دوستمان ، سوالاتی از وضعیت مملکت و علت خروج و مهاجرتش پرسیده بود و او هم همین لیست طولانی را بلکه طولانی تر! تحویل داده بود و کلی گله و شکایت که این است و ان نیست. ولی خود ان دوست می گفت حرف اخر آن مامور اب سردی بر تمام این دلایل بود . وی گفت خوب همه این مشکلات درست ولی وقتی تمام شما نخبگان دارید فرار می کنی پس چه کسی باید ان جا را درست کند؟ همان افراد باقیمانده عامی و معمولی؟
این سوال را باید دوستانی پاسخ دهند که رفته اند و در پشت گود فرمان لنگش کن صادر می کنند و در عین حال کلی هم شکوه دارند و از بی فرهنگی ها و بی همیتی ها گله دارند ولی وقتی نوبت کار خودشان بود باروبندیل را بسته و در بهترین حالت با ناراحتی از ترک میهن و اب و خاک ، ادامه کار را به بقیه سپردند . در میان نبردی دهشتناک برای نگهداری کشور و جلوگیری از سقوطش ، همرزمان خود را تنها گذاشته و رفته اند و بدترش هم اینکه برای این فرارشان هم کلی توجیه و دلیل هم دارند و بقیه را هم زیر سوال می برند که در اشتباهید .
شاید سوالاتی چند را از این دوستان بشود پرسید که خواهشم این است صادقانه به ان پیش خودشان پاسخ دهند .
آیا اگر اوضاع خوب بود و داشت درست کار می کرد و اوضاع بر وفق مراد بود دیگر چه نیازی به شما بود؟ با همین وضع موجود نیز گلیم مان را از اب می کشیدیم و قرار نبود منت کسی را بکشیم تا بیاید فداکاری کند و در کشورش زحمت بکشد! و دران صورت امدن ایشان هم هنری نبود که از کسی بر نیاید و یا خیلی مشکل باشد! شرایط اسان و راحت برای همه اسان است و فداکاری نمی خواهد و لطفی در کار نیست! در واقع در شرایط سخت است که نیاز به افراد نخبه و کارا است وگرنه شرایط عادی را افراد عامی هم می توانند مدیریت کنند!
سوال بعدی این است که ایا اصلا مطمین هستید اگر همه کسانی که در این سی چهل سال پیش به این طرف رفته اند الان بودند اوضاع این گونه بود؟ ایا نمی توانستیم با وجود این همه فرهیخته و انجام کاری هر چند کوچک به وسیله هر کدام از انها اوضاع قابل تحمل تر و بهتری داشته باشیم ؟ ممکن نیست قطره قطره جمع گردد وانگهی دریا شود ؟ برای مثال اوضاع دانشگاهایمان و دانشجویان مان بهتر نبود ؟ طرز فکر بهتری نداشتند ؟ مردم فهمیده تری نداشتیم ؟ مطمینید ؟
نکته جالب دیگر این دوستان نیز طلبکار بودن و شکوه کردن از مردم و وضع موجود و فرهنگ جامعه است. و در واقع دوستان با اینکه خود فرار را بر قرار ترجیح داده اند در عین حال از سطحی بالا به همه نگاه کرده و خود را تافته ای جدا بافته می دانند که هیچ نقشی در این خرابی نداشته و ندارند و بقیه را منفعل و تو سری خور و مقصر می دانند.
باید به این دوستان یاداوری کرد که یک جامعه تشکیل شده از تک تک افراد ان است و ایشان هستند که سلول های اولیه ان را تشکیل داده و با خصوصیات فردی خود که تجمیع شده است، عرف آن را می سازند. وقتی تمام نخبگان و قله های اصلی یک جامعه که معمولا بقیه جامعه هم به انها تاسی می کنند و مرکز توجه هستند خود به سادگی زندگی بهتر را بر نجات کشور مقدم داشته اند پس شخص مبارز هوشمندی باقی نمی ماند که بتواند درست و کامل مبارزه کند ، بلکه توده ای از افراد عامی باقی می مانند که این افراد به سادگی گول می خورند، توجیه می شوند، در تصمیم های حیاتی شرکت می کنند، ممکن است مدیر و مسیول شوند، به راحتی می توانند با افراد عوام گرایی مانند اقای احمدی نژاد همراه شده و حتی باعث پیروزی ایشان در برابر افرادی مانند اقای رفسنجانی شوند. قابل توجه این که اختلاف رای اقای احمدی نژاد با اقای رفسنجانی در دور دوم اولین انتخاباتی که اقای احمدی نژاد در ان شرکت داشت، 7 میلیون بود و اگر این ایرانی های خارج رفته را مطابق امار اعلام شده دو و نیم میلیون بدانیم و فرض کنیم هر یک از این افراد با توجه به دانش و اگاهی خود و این نکته که مرجع بسیاری از افراد عامی هستند برای طرف مشورت قرار گرفتن می توانستند فقط دو نفر را با خود همراه کنند می شد هفت و نیم میلیون نفر و دیگر اقای احمدی نژادی بر سر کار نمی امد که... بگذریم! جالب است که بدانید در تحقیقات اخیرا" انجام شده ضریب هوشی متوسط ایرانیان هشتاد و چهار اعلام شده است[اینجا].
در صورتی که این باعث تعجب بسیاری شد و خیلی ان را انکار کردند ولی به نظر من که درست است چرا که کشوری که 180 هزار نفر در سال از کسانی که در ان سرشان به تن شان می ارزد و امکانات بیشتری اعم از مادی و عقلی و ذهنی و فکری داشته اند و توانسته اند به مدارج بالای تحصیلی برسند ، بروند فکرمی کنید متوسط هوش افراد چقدر می شود ؟ اگر از کشورهای دیگر هم نخبگانشان را به این تعداد بگیرند کمتر از این هم می شود ! در عین حال ان دوستان سفر کرده از این افراد با هوش متوسط 84 انتظار چه کار عجیب و غریب و شق القمری دارند ؟ ایا انتظار بهتر شدن اوضاع را دارند ؟ ایا انتظار دارند معجزه شود ؟
در واقع همه صحبت من این است که اگر این دوستان الان در ایران بودند شاید اوضاع اینگونه نبود . شاید اگر این موج مهاجرات ها در دوره های مختلف نبود، اگر نخبگانمان مانده بودند و تلاش کرده بودند وسریع فرار را بر قرار ترجیح نداده بودند شاید اوضاع مان بهتر بود . واقعا اینها که رفتند به میزان مناسب زحمت کشیدند و بعد خسته شدند و رفتند ؟ ایا اینقدر اصلا برایشان مهم بود یا عافیت را ترجیح دادند ؟ یا بیشترین افتخارشان این است که در خارج از کشور استاد دانشگاه هستند ؟ ایا مشکلی از ایران را رفع کرده اند ؟ ایا این استادی دانشگاه در خارج از کشور چه دردی از این کشور را رفع می کند که به ان افتخار می کنند و ان را جزو خدمات خود می شمارند؟ با نمک ترش این است که ما هم در داخل به انها افتخار می کنیم! در سوگ یکی از افراد تازه گذشته معروف ایرانی که جدیدا در امریکا فوت شده اند ذکر شده بود که علیرغم رفتنشان از ایران و کارهای بزرگی که در حدود 30 سال است در بخش تولید اثار سینمایی امریکا انجام داده اند که الحق بعضی از انها هم بزرک بود، وطنشان را هم فراموش نکرده بودند و از جمله کارهای بزرگی که برای ایران کرده اند اینکه رابطه خوبی با ایرانیان انجا داشتند و هیچ وقت ملیت خودشان را انکار نکردند. من توضیح بیشتری نمی دهم خود حدیث مفصل بخوانید از این مجمل و مقدار تاثیر این اقدامات را در پیشرفت کشور و حل معضلات ان را خود اندازه بگیرید. شاید هم بد نباشد خدمات ایشان را با اقای دکتر حسابی مقایسه نمایید تا پی به عظمتش ببرید!
بحث دیگر که جزو استدلالات این دوستان است، جهان وطن بودن است و این خود غلط بودنش اظهرمن الشمس است چرا که وقتی کشوری جهان سوم است نیاز به کار و تلاش بیشتر دارد و جهان وطنی و منفعت رساندن به جهان و منتج شدنش به منفعت ان به کشور اصلی در صورتی درست است که کشور اصلی عقب مانده نباشد و در شرایط یکسانی بتواند از امکانات و فن اوری ها و پیشرفت های موجود در دنیا استفاده نماید و مغز و سرمایه و نیروی کافی داشته باشد . وقتی اینگونه نباشد بنابراین این حرف در واقع می تواند تنها ملعبه کشورهای توسعه یافته باشد تا عرق ملی و غیرت وطنی جهان سومی را بگیرند، انها را تخدیر کنند و و از نیروی کاری و عقلی انها استفاده کنند و در عین حال یک بهانه و توجیه و دلخوش کنک خوب برای دوستان زحمت کش مهاجر خود نیز فراهم نمایند . ولی سوالی که از این دوستان باید پرسد این است که ایا واقعا کشورهای پیشرفته هم جهان وطنی را قبول دارند و واقعا ما را هم ردیف خودشان می دانند و کشور ما را هم کشور خود می دانند یا اینکه همیشه از سطحی بالاتر به ما نگاه کرده اند و و خود را بالاتر و برتر دانسته اند! فقط کافی است به فیلم های هالیوودی نگاه کنید تا در تک تکشان افتخار و اعتبارشان به کشورشان را ببینید و متوجه شوید که منظورشان از جهان وطنی چیست!
اتفاق بدی که در این دوران افتاده است این است که متاسفانه عرق وطنی وملی از بین رفته است و به جز معدودی در بقیه کمرنگ شده است ، برای مثال در دانشگاه شریف یکی از کارهای معمول در سال سوم لیسانس پر کردن فرم برای رفتن از ایران است و هر کس نرود عجیب است! در عین حال کسانی هم که به کشور برمی گردند انقدر مواجه با این سخن مردم عادی میشوند که برای چه بازگشتی که مثل اینکه وظیفه همه این است که در مقابل مشکلات فرار کنند و قدر عافیت بدانند و متاسفانه به همین دلیل است که در چندین نسل گذشته ما این رفتن ها مایه خجالت نیست که به افتخار و مباهات هم تبدیل شده است . خدا را شکر که جنگ ایران و عراق در زمان حال رخ نداد چرا که مطمینا با این وضع نمی دانم استان چندم عراق بودیم! خدا را شکر که ان جوانانی که جانشان را دادند قدر عافیت ندانستند و بر سر نادردناک خودشان دستمال بستند و به دنبال پیشرفت خود نبودند و مردانه ماندند، ایستادند و رفتند و خیلی هاشان هم جانباز بازگشتند و بسیاری از شیمیایی هایشان هنوز هم دارند زجر می کشند و شهید می شوند. احتمالا با این طرز فکر ما جزو خطاکاران تاریخند! چرا که جانشان را بیخود و بی جهت بر سر خاک و ابی گذاشتند که الان دیگر جهان وطنی شده است و در نهایت هم هیچ اتفاقی نیفتاده است . دنیا وطن ماست! البته شاید علت دیگرش هم این باشد که جنگ نیازی یه نخبه نداشت و افراد عامی هم می توانستند بجنگند و نخبگان ما باهوش تر از این هستند که جانشان را به خاطر چیز هیچ و پوچی بدهند!
بیایید از جنبه دیگری به مسیله نگاه کنیم ، اصلا" فرض کنید تلاشمان هیچ فایده ای هم نداشته باشد ایا به نظرمان عمل به وظیفه خود ارزش نیست ؟ در حکایت هاست که در به اتش انداختن ابراهیم زنبوری تند تند اب می اورد تا آتش را خاموش کند و همه به او می خندیدند ولی هیچ کس ارزش کارش را نفهمید ! هیچ کس ارزش تعهد را نفهمید! هیچ کس قدردان وظیفه شناسی ان زنبور نبود! هیچ کس نفهمید که این زنبورها اگر میلیون ها بودند اتش خاموش می شد! هیچ کس نفهمید همان انجام وظیفه اش ارزشش بود نه مقدار ابش!
در اخر برای پاسخ به بقیه توجیهات و بهانه های دوستان یک مطلب کلی را می خواهم عرض کنم و ان اینکه اصلا فرض کنیم همه دلایل شما درست ولی اگر قرار باشد کسی تا ارتقای خودش و راحتی خودش را در جای دیگر دید نتواند از حق خود بگذرد پس جایگاه وطن پرستی ، ایثار ، از خودگذشتگی ،عرق وطن ، عرق ملت ، عرق خاک و بقیه چیزهای دیگر کجاست . شاید هم اینها ساخته هایی هسند که در جهان سوم تعریف شده اند و واقعا در جهان فعلی پیشرفته وقرن بیست و یکم محلی از اعراب ندارند! شاید هم بد نباشد نقل قولی از اقای اصغر فرهادی داشته باشیم که وقتی از وی پرسیدند چرا کشور را ترک نمی کنی گفت کشورمان با مشکلاتش مانند یک بچه مریض است ، و والدین هیچ وقت نمی توانند بچه مریض را رها کرده و دور شوند هر چند هیچ کاری هم نمی توانند بکنند.