
جدائی جدائی طلبان از طالبان فدرالیسم در جنبش فدرال دمکرات آذربایجان
دست آخرشد آنچه که باید میشد و انتظارآن ازمدتها پیش میرفت. ولی سئوال اصلی اینست که چرا این جدائی و انشعاب این قدر بطول انجامید؟ جنبش فدرال دمکرات از دیربازاین جمع کوچک ولی پرهیاهو را درون خود داشت که نه سنخیتی با فدرالیسم دارد و نه مخالفتی با استقلال طلبها که خواستار تجزیه ایران هستند. اینان فدرالیسم را نه بمعنای دوستی و همزیستی ملت های ساکن ایران که بعنوان وسیلهای برای جدا کردن آنها میخواستند وآنرا جاده صاف کنی برای رسیدن به اندیشههای تجزیه طلبانه خود میپنداشتند. این تنها نقطه اشتراک این گروه بوده و هست.
دلایلی که هریک برای انشعاب ارائه کردند نشاندهندۀ وجوه تمایز بسیاری در میان آنها ست وهرچند که هر دو اطلاعیه انتشار یافته از سوی آنها امضاء تک تکشان را برپای خود دارد ولی از توضیحاتی که در جلسه پالتاکی ارائه دادند چنین برمیآمد که هریک دلایل خود را برای جدائی داشتند.
علیرضا اردبیلی، سردستۀ این گروه انشعابی که بخاطر اظهارات سخیفش پیرامون کروموزومهای معیوب فارس شهرۀ خاص وعام گشته، یک استقلال طلب دوآتشه ست. نوشته های وی که بیشتر در وبسایت شخصی اش بنام تریبون منتشر میشود دارای هیچ مضمون تئوریک یا تشکیلاتی نیست که بتوان به نقد آنها پرداخت وازینروست که تاکنون کسى نوشتههای او را جدى نگرفته ست.١ البته این امر دلیل دیگری هم دارد و آن منش تخطئه آمیز نوشته های اوست که چون زرهی اندیشه های او را از آسیب انتقاد حفظ میکند و آنها را انتقاد ناپذیر میسازد و اگربتوان اندیشه ای را در آنها پیدا کرد و بنقد کشید، از آنجائیکه سراپا تخطئه و تکفیرهمۀ اندیشههای غیرناسیونالیستی در جنبش ملی آذربایجان هستند کسی جرأت برخورد با نظرات او را بخود نمیدهد مبادا در مظان اتهام همان تهمتهائی قراربگیرد که او پیشاپیش در نوشتهاش آورده است. برای مثال او نوشتهای دارد بنام "متن و حاشیه های جنبش ملی آذربایجان " که درمسند بازجوهای دوران استالین مینشیند و با طرح مشتی سئوالات جهت مند به تفتش عقاید در میان فعالین جنبش ملی میپردازد و سعی میکند تشکیلات مخالف خود در جنبش ملی آذربایجان را با اتهام حاشیهای بودن تکفیرکند که این خلط مبحثی است برای کتمان کردن اختلاف اساسی میان فعالین جنبش ملی که همانا اعتقاد یا عدم اعتقاد به دمکراسی برای حل مسئلۀ ملی درایران است. نوشته او با تعریف آنچه که "دیالوگ متمدنانه" مینامد شروع میشود که ظاهراً از گفتگوی تمدنهای خاتمی بعاریه گرفته ست. مینویسد: "اگر صاحبان افکار مختلف با استفاده از قوه استدلال، دلایل خود را بصورت مباحث علنی و کتبی مطرح کنند و اگر پس ازانجام گفتگوهای کافی دربارۀ هریک ازین مباحث بتوانند اختلافات اساسی خود را به سه دستۀ زیر تقسیم کنند درین صورت میان طرفین "دیالوگ متمدنانه" وجود خواهد داشت:١. مسائلی که در جریان بحث ها بر سر آنها توافق انجام گرفته و باید از فهرست مسائل مورد اختلاف خارج شوند. ٢. مسائلی که هنوز مورد اختلاف باقی مانده اند و طرفین که نظرات خودرا در جریان بحث ها مطرح کرده اند، در پایان این بحث ها یا در نظرات اولیه خود باقی میمانند و یا تغییراتی در نظراتشان پدید می آوردند. ٣. پاره ای از مسائل که طرفین به ادامه بحث و گفتگو در باره آنها بتوافق رسیده اند و از آنجائیکه نیازمند دقت و موشکافی بیشترهستند بحث درباره آنها پایان نیافته تلقی شده است."٢
این توضیح واضحات که با قلنبه پردازی واستفاده از واژههای لاتین همچون Argument ،Compromise ، Debate و Auditoria سعی در مهم جلوه دادن آنها میشود بعنوان مقدمهای برای تخطئه افراد دمکرات درجنبش ملی آذربایجان همچون سیروس مددی بکار میرود. ادامه مطلب تفتیش عقایدیست از که بصورت سئوالات بیست و چندگانهای مطرح میشود که ذکر چند مورد از آنها که برای افشاء جریانهای حاشیهای مطرح شدهاند خالی از لطف نیست:
- آیا میتوان روابط جمهوری آذربایجان با آمریکا و اسرائیل را زیر سئوال برد؟
- آیا میتوان ورود ارتش سرخ به باکو در سال ١٩٢٠م را به پای آتاتورک نوشت؟ یا ورود سربازان روسی در ژانویه ١٩٩٠م را نتیجۀ کارهای جبهۀ خلق بشمار آورد؟- آیا میتوان به فجایع یوگسلاوی از دیدگاه میلوسوویچ یا کارادیتس نگریست؟ و برای فروپاشی رژیم یوگسلاوی ماتم گرفت؟
با استفاده از تکفیر و نفرینی که در مضمون این سئولات بکاررفته نویسنده میکوشد تا خاک به چشم مردم بپاشد وآنها را از مشاهدۀ جریانهای فاشیستی درجنبش ملی آذربایجان، همچون پان ترکیسم و طرفداران پروژۀ توران بزرگ بازدارد و درین راه حتی حاضر میشود به طرفداران ایران رشوه بدهد و انها را اززیر ضرب خارج کند. ولی آیا واقعیت چنین است؟ آیا فدرالیست ها طرفدار ابقاء ایران نیستند؟ آیا فاشیستها درجنبش ملی آذربایجان حضور ندارند؟ بیهوده نیست که علیرضا اردبیلی تقبیح بوزقوردهای آذربایجان را از سوی آزادگر عذری برای انشعاب بشمار میآورد.
باوجود اینهمه تکفیر و نفرینی که اردبیلی نثار این و آن میکند درنوشته دیگری٣ بمصداق مثل معروف "ببری مال مسلمان و چو مالت ببرند" داد و فریادش بهوا میرود که چرا عدهای مچ او را گرفتهاند و اندیشههای نژادپرستانه وی در مورد کروموزمهای "معیوب" فارسها را افشاء کردهاند ونیز این افاضات ایشان را که "کودکان فارس از شکم مادر شوونیست بدنیا میآیند." و عذر بدتر از گناه میآورد که گویا "صیغۀ مبالغه" بکاربرده است!
با اینحال شاهکارعلیرضا اردبیلی دفاع جانانهایست که او ازچرخش ١٨٠درجه ای موضع فدرال دمکراتها در کنفرانس آمستردام بعمل آورد، نوشتهای که میتواند مانیفست انشعاب اخیر تلقی گردد.٤ درین نوشته که در سایت آچیق سوز هم نصب شد اردبیلی کوشید عدول از اصل فدرالیسم و پذیرش استقلال براى آذربایجان را توجیه نماید و درین راه تا دست بردن در ترجمه فارسی در قطعنامه کنفرانس پیش رفت.٥ او برای خلط مبحث و برحق جلوه دادن آن قطعنامه آسمان و ریسمان را در ١٨ بخش ریز ودرشت بهم بافت که با ربط و بیربط کنارهم قرارگرفتهاند و مطالب هیچیک، چندان ارتباطى حتی با تیترشان ندارد برای مثال بخش ضرورت، تاریخچه کوتاهى ست از آنچه نویسنده موج نوین جنبش ملى آذربایجان می نامد و بیشتر بحثى است پیرامون مسئله "استقلال یا فدرالیسم". یا در بخش سابقه کار نویسنده میکوشد سابقه تشکیل این کنفرانس را به سال ١٩٩٧ بازگرداند. ظاهرا ٢٠ سال پیش ضرورت بحث بر سر مسئله "استقلال یا فدرالیسم"، به برگزارى کنفرانسى محول شده بود که سرانجام در در شهر آمستردام هلند امکان تشکیل آن با "زحمات فراوان وبا حمایت رسانهاى تلویزیون گونآذ" فراهم گردید! دیگر کارى به آنچه که در طول آن ٢٠ سال پیش آمده ندارد: تشکیل داک، تکه پاره شدن آن و ایجاد د.داک و دام و داکِ درختى و نیز کوششى که درین اواخر از سوى اوبالى و شرکاء براى اتحاد آنها بعمل آمد و رندان در لحظه موعود آنرا ربودند و تبدیل به داکِ رستمخانلى کردند!
این نوشته حاوی گزارشات پرطمطراق و مفصلی از سوى نویسنده است که بنا به گفته خودش اصلا در کنفرانس حضور نداشته است. نبودن گزارشگر در جریان کنفرانس این امکان را براى وى فراهم آورده ست که ندانستهها و کمبودهاى بحث را با نیروى تخیل خود پرو جبران سازد. ازینرو به تئاتر وادبیات نمایشى همچون "تابلوى روز محشر" متوسل میشود تا به تعبیرات و تحریفات خود از قطعنامه جامه قابل قبول بپوشاند و با قیافه حق بجانب چرخش ١٨٠درجه از اصل فدرالیسم را توجیه نماید. اردبیلی درین نوشته کوشیده است همه تشکیلات حاضر در کنفرانس را منحل اعلام نماید از جمله جنبش فدرال دمکرات را که خود بدان منسوب بود. طرح تابلوى روز محشرهم در این جهت ارائه مىشود تا با تعویق بحث به آیندهاى نامعلوم نقطه پایانى برهمه خطوط فکرى و ایدئولوژىهاى موجود درجنبش ملى آذربایجان بگذارد و بیش ازهرچیز براندیشه فدرالیسم. با همین خلط مبحث است که در نوشتههای بعدی خود به تفتیش عقاید در جنبش ملی آذربایجان میپردازد و هرآنچه را که نمیپسندد حاشیه ای اعلام میکند. بسخن کوتاه شرکت کنندگان کنفرانس آمستردام که وجود ایدئولوژیهای مختلف را در جنبش ملی آذربایجان بسبب شرکت طبقات واقشار مختلف ملت قبول نداشتند آنها را یک کاسه کردند که نتیجه آن چنین قطعنانه التقاتی از آب درآمده که در آن ابتدا جنبش ملی را جایگزین خود ملت آذربایجان کردند و سپس با جا زدن خود بعنوان جنبش ملی، خواستار تشکیل دولت دمکراتیک آذربایجان شدند که اینکار راه را براشکال دیگر حاکمیت ملى مىبندد و جنبش ملى را محکوم به رویاهاى استقلال طلبانه مىکند. از سوى دیگر با پذیرش دیدگاه ناسیونالیستى تمامى خواستههاى سایرجنبشهاى دمکراتیک را برگرده جنبش ملى آذربایجان بارکردند: از برابری حقوق زنان با مردان بگیرید تا تمامى حقوق جارى در جوامع مدنى از جمله جدایى دین از سیاست و ازینراه منظرى سکتاریستى ازجنبش ملى بدست دادند چراکه دیدگاه دمکراتیک در جنبش ملی که آنرا بخشی از مبارزه برای دمکراسی درایران ارزیابی میکند نمیتواند خواستاردرهم شکستن سایرجنبشهای دمکراتیک سرتاسری از جمله جنبش زنان و آوردن آنها به درون جنبش ملی باشد که این چیزی جز نقض غرض نخواهد بود. سند التقاتی که درآمستردام تهیه و تصویب شد نمایانگر مبانی فکری همین انشعاب کنندههای اخیر بود که با وجود همه ادعاهای مبنی بردیالوگ جهت همبستگی فعالین ملی، به تفرقه در میان امضاء کنندههای آن انجامید. در کنفرانسی هم که بدنبال آن در بروکسل برگزارشد بسیاری از همراهان پیشین خود ازجمله فدرال دمکراتها را از دست داد. تشکیلاتی هم که در کنفرانس بروکسل با نام "گاماج" ایجاد شده بود در گردهمآئی لندن، قایق آن بهگل نشست و بکلی ازهم پاشید. انشعاب اخیر را نیز میتوان ادامۀ شکست هژمونی طلبی مافیای اوبالی ارزیابی کرد که در آن عناصر غیردمکرات از پیکرۀ جنبش فدرال دمکرات آذربایجان طرد شدند.٦
همانند همۀ انشعابها که درسازمانهای سیاسی مرسوم است طرف انشعاب کننده دلایلی برای موجه جلوه دادن آن عنوان میکند که اگرعذر بدتراز گناه نباشد، بی پایه وعاری ازحقیقت است. ازین رو میبینیم که افکار چپ محمد آزادگر زیر سئوال میرود. توضیحات مفصلی هم که در توجیه استعفاء بنام "مبانی سیاسی اختلاف..." منتشر گردیده نتوانسته کوچکترین روشنائی به علل این استعفاء که بگفته خودشان مجموعهای ازضعف دمکراسی درون تشکیلاتی و اختلافات سیاسی بوده ست بیندازد و دستکم علل باصطلاح چرخش ١٨٠ درجه ای آزادگر را در سمینار سوم سپتامبر در استکهام روشن سازد. کسی که از یک سخن آزادگـر "یوخدی، یوخدی" چنان برآشفته که حکم به جدائی داده ست چگونه با آنهمه گفتارش در باره کروموزم معیوب ملت فارس و اشاعه فارس ستیزی چه در نوشته و چه در بیان، خود را سزاوار نقد، رد و تنبیه تشکیلاتی نمیداند؟ همان کسی که در جلسه پالتاکی "کنگره ملیت های فدرال ایران" بخود اجازه میدهد که دست به تحریف شعر انسانگرایانه مولانا بزند و به آن ظاهری ناسیونالیستی بدهد که "همدلی در میان همزبانان خوشتر است." علیرضا اردبیلی حکم آن زاهدی را دارد که چون به خلوت میرود آن کار دیگر میکند. سخنان او در جلسات آذربایجانیها به ترکی فرق فاحشی دارد با آنچه که به فارسی میگوید و مینویسد. این دوگانگی و تقیه، نماد آشکار این گروه انشعابی نیز هست که پیشترهم گفتم: فدرالیستهائی که برخورد ابزاری با فدرالیسم دارند و دمکراتهائی که دمکراسی را تنها برای خودیها و بکلام کلی برای ملت خود میخواهند و بس.
البته تغییر مواضع هیئت اجرائی و در راس آن محمد آزادگر این اواخر انکارناپذیر است ولی این تغییر بیشتر در جهت شفافیت مواضع پیشین واصول تشکیلاتی آنهاست که در نوشتۀ "ما چه میگوئیم" بروشنی بیان شدهاست. حال آنکه نوشته انشعابیون که پس از آن منتشر شده نمایشگر ذهن مغشوش نویسندگان آنست و بیش از آنکه روشنگر موارد اختلاف باشد به ابهام و سردرگمی دامن میزند. درعین حال همه آن عناصری که پیشترعلیرضا اردبیلی از دستشان شاکی بود درین نوشته بکارگرفته شدهاست: برسم مچ گیری گفتههای پیشین محمد آزادگردرتقابل با مواضع فعلی وی طرح میشود و پیش ازآنکه این تغییرات براساس واقعیتهای موجود و رشد توهمات بوزقوردی یا ببیان خود نویسندگان "با ارزیابی از وزن و اهمیت این گرایشات" تبیین شوند به توضیح آنها براساس اندیشههای سوسیالیستی ومواضع ضدامپریالیستی او در گذشته میپردازند والبته مطربهائی هم در میانشان پیدا میشوند که با اشعار بند تنبانی نظرات سوسیالیستی او را به تمسخر بگیرند.٧
در نوشته "مبانی سیاسی اختلاف..." برای توجیه انشعاب مقایسهای انجام گرفنه ست میان پلاتفرم جنبش فدرال دمکرات با بند دوم از بیانیه آمستردام. غافل از اینکه علیرضا اردبیلی با تحریف همین بند در ترجمه فارسی حرمتی برای آن بجا نگذاشته است که با دوبرابر کردن تعداد شرکت کننده دراین کنفرانس بتوان آنرا جبران کرد.٨ ولی نویسنده یا نویسندگان همچنان برای بازگرداندن آبروی نداشته میکوشند و از"هزاران مقاله و تحلیل و سخنرانی" میگویند که "محصول کار فکری دهها هزار فعال آذربایجانی" است و درادامه به حملههای ساچمهای، بقول خودشان دست میزنند که: "مگر چند نفر در جنبش ملی آذربایجان از داخل و از خارج با بیانیه ١٢ ماده¬ای آمستردام مخالفت کرده است." علیرضا اردبیلی فراموش میکند که در جلسه پالتاکی "آذرتاک" گفته بود: "تعداد فعالین سیاسی جنبش ملی آذربایجان کم است و کمتر از آن تعداد کادرهای تشکیلات سیاسی..."
علت انشعاب در نوشتۀ "مبانی سیاسی اختلافات درون جنبش فدرال دمکرات آذربایجان" ترکیبی از دو علت زیر بیان شده است:
١. ضعف دمکراسی درون تشکیلاتی
٢. اختلافات سیاسی.
درین رابطه یونس شاملی که معرکه گردان دیگر انشعاب اخیرست در حرف و درجلسۀ "آذرتاک" مدعی بود که بخاطر عدم رعایت موازین دمکراتیک درتشکیلات استعفاء داده ست. ولی در نوشتهای که پس از انشعاب موسوم به "استراتژی ما" منتشر کرد نشان داد که اساساً اعتقادی به دمکراسی در جنبش ملی ندارد و آنرا در زمرۀ جنبشهای دمکراتیک ارزیابی نمیکند. درین نوشته او به توجیه استراتژی ناسیونالیسم کور در میان انشعابیون پرداخته ست که مطابق آن، همۀ اقشار و طبقات جامعه آذربایجان باید تا رسیدن استقلال موعود آنها دست از مبارزه بکشند و صبوری پیشه سازند و این چه تشابهی دارد با آنچه که برخی از چپها از زنان ایرانی پس از انقلاب میخواستند که در برابر سیاست های "یا روسری، یا تو سری" خمینی ساکت بمانند چراکه ایشان با امپریالیسم مبارزه میفرمودند! شاملی مینویسد: "دمکراسی هدف عالیه مرحله کنونی همه جنبش های سیاسی موجود در ایران نیست و نمیتواند باشد. چون مبارزه برای دمکراسی از آن ملت و یا ملیتی است که دارای دولت است. در ایران نیز ملیتی که صاحب دولت است ملیت فارس ایران است. و میلتی که این دولت از نظر اتنیکی آن را نمایندگی میکند ملیت فارس در ایران است. بنابراین فعالین سیاسی جامعه فارس و احزاب سیاسی متعلق به آن تمامی هم خود را در راستای دمکراتیزاسیون آن دولت بکار می گیرند. و از آنجا که ماهیت سیاسی دولت ایران استبدادی است، بنابراین هدف مبارزه مردم فارس (والبته مردمان غیرفارس در مناطق فارسی) تغییر ماهیت استبدادی دولت و تبدیل آن به یک دولت دمکراتیک است. اما جامعه فارس ایران تنها بخشی از مردم ایران است. دو سوم مردم به جامعه غیرفارس در ایران تعلق دارند. هدف مبارزه دو سوم مردم ایران برقراری دمکراسی نیست. چون آنها صاحب دولت نیستند که بخواهند آن دولت را دمکراتیزه بکنند."
از برداشت نادرست ایشان در مورد ماهیت حکومت اسلامی که بگذریم فرمایش ایشان بدین معناست که زنان آذربایجانی حق ندارند همپای زنان تهرانی برای بدست آوردن حقوق خود بپا خیزند و گناهشان اینست که ستم ملی را هم برگردۀ خود دارند! همین مشی ملی – دمکراتیک ایشان ست که ملت آذربایجان را در برابرتجاوز پاسداران به الناز بابازاده به سکوت میخواند، آنهم در روز روشن، جلو چشم همگان ودر یک ماشین پاترول که روز بعد جسد شکنجه شدهاش را پیدا کردند. ندا آقاسلطان که در تهران با گلوله پاسداران از پای درآمد قدر و شانی جهانی یافت و مجسمههائی از وی درشهرهای آمریکا بپا گردید ولی به یمن ترویج ناسیونالیسم کور درآذربایجان الناز بابازاده در میان ملت خودش غریبانه بقتل رسید و بدست فراموشی سپرده شد.٩
البته آقای شاملی توضیح نمیدهد که مشی ملی ایشان با تحریم همۀ مبارزات دمکراتیک از جمله مبارزه زنان و کارگران چه مفهوم دمکراتیکی را شامل میشود که پسوند دمکراتیک را به آن افزوده ست؟ آیا با حلوا حلوا گفتن دهان شیرن میشود؟ اینکار بیشتر به نقض غرض میماند. همچنانکه افزودن پسوند سوسیالیسم به ناسیونالیسم نتیجهای جز فاشیسم نازیها را ببار نیآورد و دیدیم که چگونه ناسیونال سوسیالیستها به بزرگترین دشمنان سوسیالیسم مبدل شدند. نامگذاری دوبارۀ مقولات و پدیدهها تغییری در ماهیت آنها ایجاد نمیکند و موارد تازهای را پدید نمیآورد. همچنانکه بکاربردن اسم فاعل "هدفمند" بعنوان صفت در جملۀ زیر هدف ناسیونالیسم را دمکراتیک نمیسازد:
"مردمان غیرفارس در ایران هدفمندی دیگر را دنبال میکنند. هدفمندی که از سویی در حقوق بین المللی مستتر است و در عین حال مابه ازای اراده ملیتهای غیرفارس را از نظر حقوقی در فردای برکناری جمهوری اسلامی تامین میکند."
چراکه در ادامه مینویسد:
"هدف اصلی مبارزه ملیتهای غیرفارس در ایران مبارزه برای رهایی از سیطره دولت استعماری است."
شاملی که درین نوشته بخوبی استراتژی ناسیونالیسم کوررا درجنبش ملی آدربایجان بنمایش گذارده است درانتها برداشت تاکتیکی خود از دمکراسی بشکل استفادۀ ابزاری از آنرا ارائه میکند و ببهانه نگرش "سیال و دینامیک" لزوم همکاری با جنبش های دمکراتیک در مرکز را میپذیرد:
"با وجود اینکه شعارهای "جنبش دمکراسی خواهی" در مرکز با شعار "حق تعیین سرنوشت" در پیرامون تفاوت دارد، اما راه برون رفت از شرایط سیاسی کنونی و عقب راندن دشمن مشترک (نظام جمهوری اسلامی ایران) دور ماندن این جنبش ها از همدیگر نیست، بلکه برقراری پلی مطمئن برای اعتمادسازی متقابل و حرکت بسوی همبستگی و اتحاد بلوکهای سیاسی "مرکز" و "پیرامون" است. "
دلیل اینکه دمکراسی جائی در استراتژی طرح شده از سوی یونس شاملی ندارد ریشه در بینش ناسیونالیستی او دارد و پذیرش ناسیونالیسم بعنوان تنها ایدئولوژی جنبش ملی آذربایجان که همان ناسیونالیسم کور است. چنین بینشی جنبش ملی را نه جزئی از جنبشهای دمکراتیک در ایران که براساس منافع ملی تعریف میکند که آنهم منافع بخشی از آن ملت یعنی بورژوازی است.
بینش ناسیونالیستی شاملی را وامیدارد که بدنبال هویت ملی مشخص در دولت ایران بگردد، بگذریم از بازی با واژهها و نامگذاریهای متعدد که ملت و ملیت را درکنارهم بکار میبرد، زمانی از دولت فارس محور ویا سیستم فارس میگوید و درینجا از دولت ملیت فارس یا جامعه فارس. او پیش از انشعاب نیز با نوشته اش موسوم به "دولت ایران: دولت فارسی یا دولت فارس ها؟" در مرکز مباحثه و گفتگو پیرامون ماهیت حکومت اسلامی قرارگرفته بود که یکی از مسائل و مقولات اساسی جنبشهای ملی در ایران بشمار میآید. دریافت ماهیت قومی دولت جمهوری اسلامی ایران البته بستگی به جهان بینی بحث کننده دارد. برای مثال یک ناسیونالیست ملت را تنها درمعناى اتنیک آن مىشناسد و طرفه آنکه این با تبیین استالین درمورد تعریف ملت تطبیق میکند ولی با واقعیتهای امروزی و تعریف مدرن ازملت نمیخواند که آنرا دولت ملی میداند یا اتنیکی که خواستارحاکمیت ملی است (Nation State). بینش ناسیونالیستی ازینرو قادر بدرک ماهیت جمهورى اسلامى نیست که درآن بدنبال منافع یک ملت خاص میگردد و با دستآویز قراردادن سیاستهاى شوونیستى علیه ملتها جمهورى اسلامى را حکومت فارسها قلمداد میکند و بناگزیر در تحلیل از قیام مردم ایران در شهرهاى فارس نشین دچار تناقضگوئى میشود و چاره ای جزاین ندارد که آنرا دعواى داخلى فارسها بنامد و بدان خصلت دمکراتیک بدهد و جنبش ملی را غیر دمکراتیک بخواند.
َشاملی برای ردیابی اتنیک حاکم در جمهوری اسلامی بیشتر از الگوی تشکیل دولت های ملی در اروپا پیروی میکند که در آنها بورژوازی یک قوم دست به تشکیل دولت ملی در یک کشور میزد و ازینرو به جامعۀ تاسیس یافته در فرانسه و آلمان جامعه بورژوائی گفتند که منسوب به طبقه جدید برآمده از شهرهای برج و بارودار بود و درانگلستان جامعه مدنی نام گرفت که نشانگر انتقال و تحول اقتصاد از روستا به شهر بود. در چنین مواردی همچنانکه در فرانسه، سرکوب سایر اقوام به نفع قوم خاصی پیش رفت. اما مورد ایران موردی کاملاً متفاوت بود و مشکل جامعۀ ایران همین است که قوم خاصی درپس ملت ایران وجود ندارد.
فرآیند شکلگیری ملت بهمعنای نوین کلمه در ایران با انقلاب مشروطیت آغاز شد ولی این فرآیند به دلیل دیرکرد تاریخی انقلاب مشروطیت در مقایسه با انقلابهای دمکراتیک در اروپا نتوانست همچون آنها به اندیشة ملتِ واحد جامة عمل بپوشاند چراکه در آن تاریخ گروه های اتنیک در ایران از رشد قابل ملاحظه ای برخودار بوده و به شکل ملیتهای بالقوه در آمده بودند. همین امر اندیشة تشکیل مجالس ایالتی و ولایتی را در انقلاب مشروطیت پیش آورد و افزودن آنرا به ترجمة قانون اساسی بلژیک بهنگام تدوین قانون اساسی ایران باعث گردید. اندیشة تشکیل مجالس ایالتی و ولایتی در قانون اساسی ایران برخلاف جریان ساختن یک ملتِ واحد بود و ایجاد یک دولت فدرال را هدف خود داشت تا حاکمیت ملتهای ساکن ایران اعمال گٌردد که از پوسته قومی بدر آمده بودند و خواستار اعمال حاکمیت خود بودند. دلیل این مدعا جنبشهائـی ست که بعدها بر مبنای همیـن انـجمنهای ایالتـی و ولایتـی برپا گٌردیدند و هر یک بنوعی سعی در تدوین قوانیـن آن نـمودند که طرح آنها در متمم قانون اساسی مسکوت مانده و به آینده موکول شده بود. در عیـنحال هر یک ازین جنبشها تعبیـر متفاوتی از فدرالیسم اراإـه میدادند: از جنبش کلنل مـحمد تقی خان پسیان و نهضت آزادیستان شیخ مـحمد خیابانی و حکومت خود مـختار آذربایـجـان بگٌیـرید تا جـمهوریهای جنگٌل و مهاباد که فدرالیسم را نه بشکل سلطنتـی که در ترکیب جـمهوری عملی میدانستند.
با کودتای رضا خان در سال ١٢٩٩ استبداد سلطنتـی با متفق تاریـخی خود، روحانیون ساختند و بنیاد مشروطه را بر انداختند. هدف کودتا کوتاه کردن دست مردم از حاکمیت و برقراری دوباره سلطنت خودکامه بود و مگر مردم غیر از مردم ترک و کرد و عرب و ... هستند؟ اولیـن قربانی درین راه، مـجلس مشروطه بود که تعطیل شد، تشکیل انـجمنهای ایالتـی و ولایتـی که قوانیـن آن هنوز تدوین نشده بود دیگٌر جای خود داشت. اتـحاد سلطنت و روحانیان برای حذف حاکمیت سیاسی مردم یعنـی دمکراسی که پیش از آن در کودتای مـحمدعلی شاه قاجار رویداده بود، بعدها در کودتای مـحمدرضا پهلوی برعلیه حکومت ملی مصدق تکرار گٌردید. همه این کودتاها در اینکه حکومت از آنِ پادشاه است متفقالقول بودند. ازینرو کابینهها را با نام بیمسمای دولت میخواندند. ولـی حکومت پهلویها پدیده نوظهوری بنام ملت ایران را علم کرد که پیشتـر وجود نداشت و این ببهای سرکوب همه گٌرایشات ملیگٌرایانه آن دسته از اقوام ساکن ایران بود که فعالانه در انقلاب مشروطه شرکت کرده بودند. آماج ناسیونالیسم نوخواسته ایرانی سرکوب هرگٌونه حاکمیت مردم برای پیشبـرد مطامع و آمال استعمارگٌران بود و درین راه اقوام ساکن ایران که تـجلی واقعی حاکمیت مردم بشمار میآمدند مانع اصلی شـمرده میشدند. این بود که بنام ملت واحد ایران به نابودی و آسیمیله کردن ملتها پرداختند و برای برتری دادن به زبان فارسی که تنها ویژهگٌی این باصطلاح ملت ایران بود به نابودی کامل زبان اقوام کوشیدند. این سیاستی بود که بعدها به شوونیسم فارس معروف گردید که سرپوشی بود برای سرکوب حاکمیت ملتها در ایران که تـحت لوای پان ایرانیسم انـجام میگٌرفت، بـمعنای پذیرش یک ملت واحد با یک فرهنگ واحد و بناگٌزیر یک زبان واحد. بورژوازی این ملت ها نیز بنفع سرمایهداران کمپرادور که بر اقتصاد نفتی تکیه داشت عقب نشست و در نهایت درکل سرمایه داری ایران ادغام گردید واینست دلیل ترس سرمایه داران آذربایجانی از حمایت از جنبش ملی و مقاومت آنان در برابرهراقدام استقلال طلبانه چراکه آنرا تهدیدی برای سرمایه خود میشمارند که با کل سرمایه داری ایران درهم تنیده و با آن یکی شده ست.١٠
از آنجائیکه َشاملی قادربه تعریف اتنیکی دولت ایران نیست میکوشد اتنیسیتۀ دولت جمهوری اسلامی را بدون توجه به ایدئولوژی آن تعریف کند. ولی اگر قدری بیشتر در مسئله اتنیسیته و درمعنای وسیع آن دقت میکرد، شاید چیز مورد دلخواهش را پیدا میکرد. در نگاه نخست میبینیم که حکومت اسلامی ماهیت قومی بمعنای ترک، فارس، کرد، و. . . ندارد و این از ماهییت دینی آن برمیخیزد که نه به ملت بل به امت اعتقاد دارد و به بیان دیگر ملت بزعم حکومت اسلامی ملت ابراهیمی است همان معنای قرآنی که پیش از انقلاب مشروطه رایج بود و امروزه با ساختار سیاسی حکومت اسلامی تطابق کامل دارد، ساختاری که با زیربنای اقتصاد سرمایه دارانه آن در تضاد است.
این میان شاملی دلیلی برای ادعایش ندارد جز اینکه مسئلۀ زبان را علم بکند و بگوید: “فارس” عنوان اتنیکی جامعه ایست که زبانش فارسی است و حتی عنوان سرزمین اش هم “فارس” (یا پارس) است، دین اش عمدتا شیعه و تاریخ اش آن تاریخی است که در هشتاد سال اخیر آن را در مدارس برایمان تدریس کرده اند. در کنار این اتنیسیتیت، اتنیک های دیگر نیز در این سرزمین ساکن هستند مثل ترکها، کردها، بلوچ ها، ترکمن ها، اعراب و…. دقیقا به همین دلیل است که نمیتوان اسم خاص “فارس” را معادل اسم خاص “ایران” دانست. ایران یک جغرافیا و یا یک کشور است، در صورتیکه فارس، ترک، کرد، بلوچ، ترکمن، عرب و… ملیتها و اتنیکهای مختلف ساکن ایران هستند
با این خشت اولی که یونس شاملی کج نهاده است ناگزیر دیوارش تا به آخر کج خواهد رفت. ازین رو ناگزیر دست به جعلیات تاریخی میزند و ادعا میکند که "دولت ایران یک دولت استعماری (داخلی) است" ومشی مبارزاتی باصطلاح ملی- دمکراتیک خود را "در سمت و سوی تاسیس دولت در منطقه خودی و رهایی از سیطره دولت استعماری" طراحی میکند. این میان تاکتیک همکاری با بلوک مرکز که از نظر اتنیکی با دولت جمهوری اسلامی یکی است وصلۀ ناجورو تنافضی است که تمامی بینش ناسیونالیستی شاملی را به چالش میخواند. من سالهاست که درمورد برداشت دمکراتیک ازمسئلۀ ملی درایران که دربرابر این برداشت ناسیونالیستى قرار دارد مینویسم، برداشتی که دمکراسی برای آن نه تاکتیک که استراتژی است و درین راستا زنان نه تنها از مبارزه منع نمیشوند که برای شرکت درجنبش سرتاسری زنان تشویق هم میشوند و نه فقط زنان که کارگران و سایراقشار و طبقات جامعه نیز. بینش دمکراتیک حل مسئله ملى را نه براساس منافع ملتها که براساس حقوق دمکراتیک آنها طلب میکند و ازینرو مبارزه ملتها براى کسب حقوق دمکراتیک خود را جزئى از مبارزه دمکراسی خواهى درایران ارزیابی میکند. چنین مبارزهاى که بر مبناى حقوق بشر و سایر موازین بینالمللى استوار است براى همه جهانیان قابل درک بوده و ناگزیر تاٌئید و همدردى همه مجامع جهانى را بهمراه خواهد داشت.١١
بااینحال هیچ یک از مطالبی که بتفصیل شرح داده شد دلیل قانع کنندهای برای انشعاب نمیتوانست باشد چراکه انشعاب کنندهها با همۀ اختلافاتی که وجود داشت میتوانستند درون تشکیلات بمانند و دستکم تا کنگره صبر کنند و با اشاعه نظراتشان در میان سایر اعضاء تشکیلات یا مقبولیت عام پیدا کنند وهیئت اجرائی را بشکلی که مورد نظرشان است تغییر بدهند و یا انشعابی گسترده تر با هدف ایجاد تشکیلاتی مشخص را سازمان دهند. انشعاب در سازمانهای سیاسی بر سر دوراهیهای تاریخ اتفاق میافتد همچنانکه برای اکثریت و اقلیت سازمان فدائیان خلق برسر حمایت از خمینی پیش آمد، هرچند اکثریت کوشید آنرا بدلیل اختلاف نظربرسر مشی مسلحانه جلوه دهد. انشعاب در جنبش فدرال دمکرات نیز بسبب شرایطی است که امکان مداخله مسلحانه غرب در ایران پدید آورده ست و گروههائی از اپوزیسیون در خارج همچون کسانیکه بوی کباب شنیده باشند شتابان درپی ائتلافهای هستند گه هیچ ربطی به اصول پایهای و یا هوویتی آنان ندارد. سرنخ این مطلب را علیرضا اردبیلی در اتاق پالتاکی "آذر تاک" بدست داد، آنجائیکه از ائتلافها سخن گفت و ضیاء صدر در تائید سخن وی خود را به انشعابیون نزدیکتراعلام کرد. همان کسی که بتازهگی درکنفرانسی با حضور شهریار آهی شرکت کرده بود و شهریار آهی کسی ست که بعنوان نماینده رضا پهلوی در چنین جلساتی حاضر میشود. فدرال دمکراتها درین کنفرانس که بابتکار کنگره ملیتهای فدرال تشکیل شده شرکت نکردند ازینرو که "حق تعیین سرنوشت" که پیش شرط آنها برای شرکت درین کنفرانس بود پذیرفته نشده بود. تائید ضیاء صدر از نزدکیاش به انشعابیون روشنگر بیانات اردبیلی در باره ائتلافهاست. ولی اگر تا دیروز نزدیکی با مشروعه طلبان آذربایجان همچون تشکیلات مهران بهاری چشم پوشی میشد وبه شانتاژ جمهوری درایجاد فارس ستیزی در بازیهای تراکتور ببهانه "انشاءالله گربه ست" سرپوش گذاشته میشد و باین امید که این سیاست بنفع گسترش جنبش ملی میچرخد و روزی بضد حکومت اسلامی تغییر جهت خواهد داد، امروزه هیئت اجرائی بر سر دوراهی تاریخ مخالفت خود با جنگ طلبی را اعلام کرده و بر آن پای میفشارد. در بند دوازدهم بیانیه جنبش فدرال دمکراتها موسوم به "ما چه میگوئیم" چنین میخوانیم:
"ما مخالف هرنوع مداخله نظامی از طرف هر نیروی خارجی و یا هر ائتلافی بر آن مبنا و یا آلترناتیو سازی برای کشور خود هستیم. نخست اینکه، مداخلات نظامی نه فقط کشوری را ویران می کند که ترمیم آن دشوار خواهد بود، بلکه قربانیان آن میلیون ها تن از زنان و کودکان و اکثریت مردم از هستی ساقط شده در زیر همین حکومت جمهوری اسلامی خواهد بود. کافی است به آمار تلفات انسانی ناشی از این مداخلات و هزینه های اقتصادی و نابسامانی های اجتماعی همسایه های خود اندکی نظر اندازیم. ثانیا، حکومتی که بدست بیگانگان نشانده شود، الزاما حافظ منافع آنها و ناقض حق هر ملتی در تعیین مقدرات خود خواهد بود. ثالثا، نه فقط نشان بی اعتمادی به مردم در فائق آمدن بر جمهوری اسلامی، بلکه علامت استیصال و روانشناسی تسلیم و جستجوی باب الحوائجی خارج از اراده و کنترل خود مردم است. هر جنبشی که بخواهد با آویزان کردن خود به بیگانگان هدف خود را پیش ببرد، ناگزیر از پیش بردن اهداف دیگران خواهد بود و دیر یا زود، اعتبار سیاسی و اخلاقی خود را در بین مردم خود از دست خواهد داد."