سرزمینم بلوچستان

اخبار بلوچستان,فرهنگ بلوچستان,تاریخ بلوچستان و جهان

سرزمینم بلوچستان

اخبار بلوچستان,فرهنگ بلوچستان,تاریخ بلوچستان و جهان

تنها نوازنده دونلی جهان استاد اسپندار و درد دل های نهفته

  

شیر محمد اسپندار، استاد دو نی نواز ایران

با وجودی که سن و سالی از او گذشته و نزدیک هفتاد و سه سال دارد، هنوز سرزنده و سرحال است.

او می گوید: بیست سال تنها نوازنده دونلی (دو نی) در ایران بودم. سال دوم دبستان، فرار کردم پاکستان مادری نداشتم که مرا به درس خواندن تشویق کند. از شش سالگی نی می زدم. پدرم گفت به جای این که بنشینی یک گوشه و نی بزنی برو درس بخوان. مرا فرستاد کلاس اول ابتدایی. اما نامادری ام می گفت: بی سواد باشی و کار کنی بس است. پدرم دیگر نگذاشت کلاس دوم را بخوانم. من هم طاقت نیاوردم و فرار کردم پاکستان.

هر چه پدرم گفت گم می شوی . گفتم: گم باشم (شوم) بهتراست تا اینجا (باشم).18 - 17 سالم شد که رفتم یک رستوران دیدم مردم دور یک نفر جمع شدند که دو نی می نوازد. خیلی خوشم آمد گفتم بده من هم یک نگاهی بکنم. گفت من هندوام،‌ تو مسلمانی. نی ام را نمی دهم تو به دهانت بزنی. بیا برویم بازار یکی برایت بخرم. رفتیم بازار تا برایم دو نی خرید. شروع کردم به نواختن انگار که قبلا همه آهنگ ها را تمرین کرده بودم. بعد چند سال خوب قابل شدم تا این که سید بزرگی در پاکستان مرد. اسمش جُمل شاه بود. در پاکستان به سید، شاه می گویند. مردم هر شب جمعه سر قبر او می رفتند و نی نوازی می کردند. برای جمل شاه مسابقه ای گذاشتند که همه نی بزنند. من تمام آهنگ های پاکستانی ها را زدم. اما وقتی بلوچی خودمان را نواختم، هیچ کدام از آنها نتوانستند مثل من بزنند. نفر اول شدم هفت هزار(روپیه) پاکستانی بردم؛ آن زمان که بیست کیلو آرد گندم یک پنج هزار روپیه بود.

چهار پنج بار دیگر هم مسابقه دادم که همه را برنده شدم. همه نی نوازان گفتند ما دیگر شرکت نمی کنیم وقتی همه را اسپندار برنده می شد ما برای چی بیاییم. گفتم باشد دیگه شرکت نمی کنم. تا این که سال 1337 برگشتم وطن. آن موقع مردم من را لو داده بودند که اسپندار دو نی خوب می نوازد و همه من را می شناختند. بعد چند سال دعوتم کردند به جشن دربار . گفتم فرار می کنم و دوباره می روم پاکستان.دوستانم گفتند چرا فرار کنی؟ اینجا زن گرفتی، بچه داری، زمین داری تا اینکه انقلاب اسلامی شد. بعد از آن شروع کردم به نی نوازی در جشنواره ها. تا حالا هم به کشورهایی چون فرانسه، پاناما، اکوادور، کاراکو، انگلستان، هند و آلمان رفته ام و نی زده ام.

دو نلی (دو نی) ساز ایرانی بوده. اما وقتی که من برگشتم وطن هیچ کس آن را نمی زد. ما یک عده بلوچ در پاکستان داریم و یک عده در ایران. البته در پاکستان بلوچ نبوده همه از ایران رفتند. در زمان ابدالی ها پایتخت بلوچ کرمان بود بعد از دعوای شدیدی فرار می کنند به پاکستان و از زمان احمد شاه یا نادر شاه در آنجا سکونت می کنند. عده کمی هم در ایران ماندند. ساز دو نی هم با آنها به پاکستان رفت و در ایران فراموش شد. من دوباره آن را آوردم ولی این ساز بیگانه شده بود. بلوچ ها هم حالا دیگر در کرمان با این ساز بیگانه اند.

هندوستان هم تعدادی بلوچ دارد. یکی شان همان هندویی بود که دو نی برایم خرید، همان آدمی که مرا راهنمایی کرد اما هر کجای دنیا هر کسی دو نی بنوازد بلوچ است.

فقط یک شاگرد دارم فقط یک شاگرد به اسم حلیم آتشگر دارم که کارش خوب است اما خیلی مانده تا خیلی خوب بزند. در تهران، کرمان و زابل او را معرفی کردم. من ایرانشهرم و او زابل. از اینجا که من در خانه نشسته ام تا خانه او 500 کیلومتر راه است. در بلوچستان همه مردم موسیقی دوست ندارند. به هنر اهمیت نمی دهند. اینجا هیچ بلوچی حاضر نیست بچه اش دو نی یاد بگیرد. من هم که هنرمندم کاری به کارشان ندارم اما آنها هیچ اهمیتی به من نمی دهند. سه تا پسر دارم که هر چه کردم هیچ کدام نواختن یاد نگرفتند. یکی شان که حالا تهران است با او دو سال تمرین کردم اما یاد نگرفت که نگرفت.

من دوست دارم که دو نی نوازی یاد بدهم. به مسولان گفتم در ایرانشهر یا هر شهر دیگری که می خواهید امکانات بدهید من درس می دهم اما هیچ توجهی نکردند. بلوچ های پاکستان هم به دو نی نوازی بی توجه اند. آنجا هم دو نی نوازان قدیمی همه مرده اند و چند تایی پیر مرد مثل من مانده اند.

 

نمیدانم از کجا شروع کنم و از کدام هنرش بگویم .یک عصر مرموز،نزدیک غروب کنار در ورودی خانه هنرمندان ایران، تنها قدم می زدم و با خود می اندیشیدم آیا زبان “عصر ما” تا این حد فاقد گویاییست…….ناگهان نگاهم به نقطه ای خیره شد و توان مرا به تحلیل برد. براشفته شدم ترس عجیبی سراسر وجودم را فرا گرفت. نگاه او اعصاب بینایی مرا راحت نمی گذاشت، بی اختیار به سمت او نزدیکتر می شدم. صدای دلنشینی به من گفت: از چه می ترسی چرا اینقدر بی تابی؟…..بی اختیار گفتم: دیگر کلامی بدست نمی آورم تا آنچه را در دل دارم بازگویم. او گفت: آیا براستی زبان عصر تو تا این حد فاقد گویاییست؟ گفتم آری. عظمت الفاظ گذشتگان زبان مرا لال کرده است. تا به خود آمدم در کنار مردی بودم که دنیا در مقابل هنرش سر تعظیم فرود می آورد.

مردی که میداند که دارد می میرد اما نه جسمش بلکه غذای روحش. آری درست است میخوام از استاد دونلی (دونی) جهان شیر محمد اسپندار بگویم . کسی که با دونی میراث گذشته را با نوای دلنشین خود طنین انداز میکند و ما را به عمق تاریخ این مردم رنج کشیده میبرد. آری نوای او ما را به سرزمین های دور و افکار گذشتگانی مانند حمل و چاکر میبرد .او از قلب تاریخ می آید . براستی آیا اگر امروز دنیای موسیقی غرب افرادی مانند شیر محمد اسپندار داشت چه برخوردی با او میکرد. ایا غیر از این بود که به دنیا نشان میداد که ما اوج هنر و موسیقی ملل هستیم.

شب شده بود که در کنارش به خود آمدم…..در فکر استاد بودم. به دردی که در سینه داشتم و توان بازگو کردنش دیگر نبود. عظمت معنای آثارش، با زبان عصر من، “گویا” نبود. این داستان واقعی در زندگی من در فروردین ۹۰ کنار آن مرد افسانه ای موسیقی بلوچ، مرا برای لحظاتی از خود بی خود کرد….به یاد پدرم بودم. که این دیالوگ بین ما رخ داد. او میگفت نوازندگی که خود زبان اجرایی هنر موسیقی است دارد می میرد و هیچ کس حتی حاضر نیست برای زنده بودن آن قدمی بردارد و میگفت و به دنبال جستجوی زبانی میروم تا ببینم می توانم آنچه در دل دارم را بازگو کنم.تا ببینم چرا زبان عصر من فاقد تکنیک شده. یا اینکه همه گفتنی ها را دیگر گفته اند.

از حرفش برآشفتم و برای یک لحظه قلبم از حرفش لرزید، ولی امید دارم تا بتوانم زبان ویژه ای را از عصر او کشف کنم تا مفهوم دردش مرا تسکین دهد… و در آخر کلامش میگفت “درد بزرگ موسیقی ما، نداشتن تکنیک اجرائیست” درد بزرگ لال بودن و شنیدن…..درد دل تنها نوازنده دونی جهان که دیگر از نواختن نی لذت نمی برد و از سرانجام این هنر رنج میکشد ساعتها مرا در فکر فرو برد و در آخر به این نتیجه رسیدم که دیگر به دنبال زبان گویای عصر خود در موسیقی عصر خود بگردم.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد