سرزمینم بلوچستان

اخبار بلوچستان,فرهنگ بلوچستان,تاریخ بلوچستان و جهان

سرزمینم بلوچستان

اخبار بلوچستان,فرهنگ بلوچستان,تاریخ بلوچستان و جهان

ملی گرایی عقب افتاده

 

گفت وگو با ناصر فکوهی درباره نوزایی، شکوفایی و بحران هویت


انسان شناسی و قوم شناسی، حوزه تخصصی ناصر فکوهی است و به جرات می توان گفت کمتر کسی به اندازه وی در چند سال اخیر در این زمینه تولید فرهنگی داشته است. خوشبختانه به مدد فعالیت او و برخی دیگر، در سال های اخیر، بحث در زمینه قوم شناسی دیگر به عنوان امری حاشیه ای، پیش پاافتاده و غیرواقعی تلقی نمی شود. از این گذشته، آثار او این حسن بزرگ را داشته و دارد که صرفا یک دیدگاه بومی را دنبال نکرده است.

ترجمه کتاب قوم شناسی سیاسی و همچنین تالیف همسازی و تعارض در هویت و قومیت و گفت وگوهای دیگر فکوهی در این زمینه گویای عمق تخصص و دقت اوست. می توان گفت با توجه به جهانی شدن، هویت حاشیه ای به فضایی قدرتمند بدل شده است مثلادر عرصه هنر معاصر می توان ادعا کرد که هرگونه تلاشی برای درک عنصر خلاقه هنر مدرن، همواره ما را به نوعی در ارتباط با زبان هنری مناطق حاشیه ای قرار می دهد و این روند رو به رشد است. هویت های محلی در سرتاسر جهان که تا دیروز امکان ابراز وجود نداشتند امروز با سرعتی خارق العاده خود را مطرح می کند. این هویت ها تاریخ پنهان خودشان را باز می یابند و آن را از آخر به اول روایت می کنند. آنها دریافتند که تاریخی دارند و می توانند آن را بازگو کنند، هویت های حاشیه ای در تلاش برای پیدا کردن ریشه های خود دنبال کسب جایگاهی از طریق تاریخ پنهان شان برای بیان خود می گردند. در این خصوص تعدادی سوال پیش می آید که با ناصر فکوهی در میان گذاشتیم.

آیا با توجه به پدیده جهانی شدن، هویت ها تمایل زیادی به نوزایی، تقویت و شکوفا ساختن خود دارند؟
پیش از هر چیز آنچه اهمیت دارد این است که تحلیل جدید از جهانی شدن را که در واقع به نوعی جایگزین تحلیل بسیار قدیمی مک لوهان در «دهکده جهانی» و «شبکه» مانوئل کاستلز می شود و عمدتا در سال های اخیر به وسیله آرجون آپادورای مطرح شده است، درک کنیم: جهانی شدن، بیش و پیش از هر چیز مجموعه ای درهم پیچیده از فرآیندهاست که مکان و زمان نامشخص و نامطمئنی به نام شبکه دارند، این فرآیندها از افراد تا تصاویر، از پول ها تا ذهنیت ها و نمادها، از زبان ها تا هویت ها و غیره را در بر می گیرند. ادگار مورن در آخرین کتابش که در 2011 منتشر شده به نام «راه»، از پراکنشی بی پایان نام می برد که چاره ای جز «تمرکز» دایم ندارد؛ جهان امروز به قول او همچون سفینه ای فضایی است که راه پیش روی خود را با سه مفهوم «جهانی شدن»، «غربی شدن» و «توسعه» تبیین و تعیین می کند، اما در عین حال دایما و به صورتی روزافزون در حال تاثیرپذیری و افزایش پراکنش های قومی، قبیله ای، ملی، جغرافیایی، سیاسی، اقتصادی و... است. در نهایت ما با دو فرآیند به شدت معکوس و متقابل سروکار داریم که از رابطه دیالکتیک بین آنها، جهان کنونی هر بار از نو زاده شده یا امکان تخریب خود را افزایش می دهد؛ از یک طرف تمایل به یکی شدن و جهان شمولیت ها در همه زمینه ها برای کاهش انرژی لازم در هماهنگی میان کنش های اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و... و از سوی دیگر تمایل به تنوع یافتن و دگرگون شدن و تکثر برای ایجاد موتوری هویتی که انسان ها را از طبیعت فرهنگی خودشان محروم نکند، باز هم جمله ای معروف از ادگار مورن را مثال بیاورم که می گوید: «انسان موجودی است طبیعتا فرهنگی زیرا موجودی است که فرهنگ، طبیعت او را می سازد» این دیالکتیک مفهومی که نوعی پیچیدگی را در انسان می سازد، سبب می شود که جهانی که انسان ها ساخته اند نیز میان این دو تمایل به طبیعی ماندن در مفهوم تکرارپذیری جهان شمول و فرهنگی بودن در معنای تکرار ناپذیری خاص گرایانه معلق بماند. رابطه ای را هم که شما میان مرکز و پیرامون مطرح می کنید به همین امر بر می گردد.

هویت، یعنی مجموعه مشخصه های فرهنگی که از یک انسان، انسان می سازد. هر اندازه این انسان و دیگر انسان ها با تنوع بیشتری روبه رو باشند، تمایل بیشتری به تقویت خود دارند و هویت در حقیقت در اینجا به صورت یک سازوکار مصونیت دهنده برای جلوگیری از اضمحلال در تکثر به کار می رود. برای آنکه فرد بتواند در برابر موج گسترده تکثر فرهنگی دوام بیاورد، دایما نیاز به ساختن هویت های جدید وجود دارد که خود بر قدرت تکثر فرهنگی می افزایند. مشخص است این دوری باطل است که به بحران می کشد و کشیده است و این بحران هویتی است که ما امروز در جهان با آن سروکار داریم. هویت هایی که دایما زاده می شوند و نیازهای جدیدی را مطرح می کنند که ناممکن هستند و در نتیجه انرژی منفی ذخیره کرده و سر به شورش برمی دارند و موقعیت های نامطلوب و غیرقابل مدیریت و شرایط نامطمئن و شکننده را در سراسر جهان بدل به اصل می کنند؛ اصلی که بدون شک امکان خروج از بحران با اتکا بر آن وجود ندارد. به این ترتیب موتور هویتی که خود باید انگیزه و عاملی برای برون رفت ما از بحران باشد ما را بیشتر درون بحران فرو می برد.
بنابراین شکوفایی های هویتی در عین حال عامل آنومی های بی هویتی نیز هستند. همان گونه که افزایش اطلاعات در فرآیند جهانی شدن، عامل اصلی افزایش امکان دستکاری شدن اطلاعاتی یعنی ناآگاهی است. این دورهای باطل در حال حاضر مهم ترین دغده متفکران را تشکیل می دهند یعنی اینکه چگونه می توان به طور نسبی و با کمترین هزینه از آنها خارج شد و اصولاآلترناتیو در برابر آنها چیست. به نظر من، تکثر هویتی همچون انسجام و وحدت هویتی هر دو بنابر فرهنگ و شرایط و موقعیت های خاصی که ما بر آنها کار می کنیم، هم می توانند عواملی برای بهبود روابط انسانی و مناسبات انسان و طبیعت باشند و هم برعکس می توانند حامل گرایش های آسیب زایی باشند که این روابط را تضعیف و تخریب کنند. بنابراین این بر عهده خود ما و کنشگران اجتماعی و همچنین نهادهای مدنی و سایر نهادهای مدیریتی یا فرهنگی است که چگونه بتوانیم از این هویت ها به نحو احسن استفاده کنیم.


حال چگونه می توان این شکوفایی و نوزایی را به سوی تقویت هویت ملی هدایت کرد؟ آیا اصلاهدایت آن به سمت هویت ملی امکان پذیر است؟
درباره هویت ملی باید گفت این یکی از اشکال هویتی بوده است که در قرن 19 ابداع شده است و مشخصات خودش را دارد، از جمله به وجود آوردن پهنه های بزرگ خیالین و نمادین از خلال دستگاه زبان شناختی و شناختی در گذشته و در آینده، به قول بندیکت آندرسون، هویت ملی، یک جماعت خیالین را تبیین و تصویر می کند که شاید هرگز جز در اذهان مردم وجود نداشته باشد و بیشتر در این هویت ما با یک برساخته ایدئولوژیک و با یک استفاده مشخص سیاسی، ساختن دولت ملی، روبه رو بوده ایم تا با واقعیتی تاریخی و به ویژه اجتماعی. اینکه در تمدن های بزرگ ما با «پدیده»هایی شبیه دولت ملی روبه رو هستیم و حتی با «نام» دولت های ملی (مثل خود «ایران») به هیچ وجه به معنای آن نیست که این پدیده ها آن دولت های ملی مدرنی هستند که امروز با آنها سروکار داریم، مساله برعکس است، زمانی به دنبال انقلاب های سیاسی قرن نوزدهم حوزه سیاسی بر آن بود تا برای خود شناسنامه ای دست و پا کند، سراغ گذشته ها رفت و آنجایی هم که گذشته ای وجود نداشت یا دلخواهش نبود، آن را ابداع کرد تا بتواند دولت ملی خود را بر پایه یک «تاریخ» و یک «نام» تاریخی بسازد، بنابراین نام هایی چون «ایران» یا «فرانسه» در واقع نوعی بر گرفتن مفاهیم گذشته و بیرون کشیدن آنها از چارچوب های اصلی شان برای استفاده از آنها در ساختن مفاهیم جدید بوده است. برای آنکه مصداقی بیاورم، می توانیم به دو مفهوم «نام» دولت ملی و «مرز» های دولت ملی اشاره کنیم و آن دو را با هم مقایسه کنیم؛ در مورد اول که ما با پدیده ای عام و مبهم سروکار داریم به سادگی می توان ادعا کرد که یک دولت ملی مشروعیت دارد زیر «نام» آن در گذشته وجود داشته است، اما وقتی به «مرز» ها که مفهومی فیزیکی هستند، می رسیم، می بینیم که تقریبا هیچ یک از دولت های ملی نمی توانند ادعا کنند که مرزهایشان، همیشه همین بوده که امروز هست، به عبارت دیگر «ساختگی» بودن مفهوم مرز کاملاساختگی بودن مفهوم دولت ملی را نشان می دهد.
اما بر خلاف هویت ملی که یک هویت مدرن و کم عمر است به نظر من، هویت های زبان شناختی، شناختی، دینی و آیینی، تمدنی، فرهنگی و... هویت های کهن هستند و رویکرد آنها نیز به تبیین و تعریف خودشان شباهتی به رویکرد دولت ملی و هویت ملی ندارد، زیرا آنها خود را در یک گستره مبهم و انعطاف پذیر تعریف می کنند و نه قطعی و غیرقابل تغییر. با وصف این، واقعیت آن است که 200 سال است هویت مورد ارجاع و استناد و به رسمیت شناخته شده هویت ملی است و در حال حاضر نیز این تنها هویتی است که برای زیستن در جهان، در چشم انداز ما وجود دارد. از این رو باید این هویت را تداوم بخشید و تقویت کرد بدون آنکه در نظر داشت که عمر هویت ملی تا حد زیادی به عمر دولت ملی بستگی دارد. از این رو به نظر من بهترین راه ایجاد هماهنگی میان هویت های کهن و هویت ملی، پذیرش اصل انسجام فرهنگی در قالب هویت ملی در عین پذیرش اصل نیاز به هویت های محلی به مثابه اجزای ترکیب کننده و سازنده این هویت است. بنابراین ما نباید هویت ملی و هویت های محلی یا قومی را در رابطه ای سلسله مراتبی قرار دهیم، بلکه باید هر چه بیشتر هویت ملی را مدنظر قرار داده و تقویت کنیم که وحدت و انسجام خود را از هویت های حاشیه ای خویش و تمرکز دادن آنها درون خود می گیرد و با آنها رابطه ای چند سویه برقرار می کند. در این حالت، هویت ملی مشروعیت خود را از هویت های پیرامونی و هویت های پیرامونی مشروعیت خود را از هویت مرکزی می گیرند. نکته ای که باقی می ماند آن است که در عین حال که ما از سلسله مراتب سخن نمی گوییم، نمی توانیم از نوعی اولویت بندی در منافع جمعی که در حال حاضر در قالب منافع ملی تعریف می شود، چیزی نگوییم. در این اولویت بندی به نظر من، طبعا هویت ملی نسبت به هویت های پیرامونی دارای برتری باید باشد، زیرا هویتی است که بر پایه آن نه تنها هویت های پیرامونی از امکانات بسیار زیادی برای ارتباط با سایر هویت های محلی برخوردار می شوند، بلکه امکانی نیز هست برای ورود هویت های محلی برای ارتباط با جهان. البته این نافی آن نیست که هویت های محلی بتوانند به صورت افقی یعنی از طریق هویت های محلی فرو ملی نیز با نظام جهانی رابطه بر قرار کنند، اما اصل بر رابطه از طریق نظام مرکزی ملی است. باز هم تکرار می کنم، هر چند نظام دولت مرکز عملااز همین حالانیز از دموکراسی نمایندگی در حال حرکت به دموکراسی مشارکتی است که خود قدمی نخستین برای تبدیل حوزه سیاسی حرفه ای به حوزه سیاسی غیرحرفه ای و سرانجام تغییر رابطه این حوزه با سایر حوزه های اجتماعی است، اما تا چشم اندازی که ما می توانیم، ببینیم هنوز دولت ملی از اهمیتی بسیار بالادر تمام فرآیندهای فرهنگی، اجتماعی، اقتصادی، سیاسی و غیره در هر سه سطح محلی، ملی و جهانی برخوردار است و از این رو بحث اولویت بندی را باید به صورتی در همه کنشگران هویتی درونی کرد.


با توجه به برخی نوشته های شما چنین استنتاج می شود که تلاش برای یکسان سازی ذایقه ها و سلایق فرهنگی و معنایی، منجر به احیای سنت ها و فرهنگ های قومی شده است. دلیل این احیا شدن سنت ها از جانب اقوام را در چه چیزی می بینید؟
به نظر من اولااین گرایش ولو آنکه ابعاد آن هنوز کاملاشناخته شده نیست اما می توان بنا بر قرائنی آن را در حال رشد دید، یک واقعیت آسیب زاست زیرا می تواند به ملی گرایی های قومی، شووینیسم های قومی و در حداقل آسیب خود به جماعت گرایی (communautarisme) منجر شود که در همه موارد ضربه ای است هم به وحدت ملی و هم به خصوص به رشد و شکوفایی خود آن هویت های قومی و محلی. شووینیسم های محلی و حتی ملی گرایی های قومی بر خلاف آنچه ممکن است تصور شود، هیچ سودی برای هویت ها در همان سطح ندارند و اغلب بازیچه و زیر نفوذ گفتمان های دستکاری کننده رده های بالاتر قرار می گیرند که پس از سوءاستفاده از آنها، عموما آنها را در موقعیت بسیار بدتری از آنچه در ابتدا بوده اند رها می کنند. نگاهی به تاریخچه شووینیسم ها و ملی گرایی های قومی در کشور خود ما در طول یکصد سال اخیر این امر را به خوبی نشان می دهد.
این گفتمان ها که خود را عموما در قالب رویکردهای ضدملی در سطحی ترین شکل ممکن نشان می دهند، اغلب شکل واکنش هایی را دارند به نوعی ملی گرایی سطحی و شووینیستی که در مرکز ظاهر می شود و در کشور ما اغلب شکل باستان گرایی یعنی استناد به تمدن و فرهنگ پیش از اسلام را دارد. این رویکرد، بدون شک رویکردی شووینیستی و در بهترین حالت نوعی ملی گرایی متاخر و بازمانده از قافله اندیشه فکری جهانی درباره مفهوم ملت و دولت ملی است. زیرا اگر در قرن نوزدهم میلادی، نیاز به آن وجود داشت که کشورهایی مثل فرانسه و آلمان و انگلستان برای خود گذشته هایی تمدنی در کشورها و فرهنگ هایی چون یونان و رم باستان دست و پا کنند، امروز مشخص است که این کار رویکردی کاملاساختگی بوده است آن هم از جانب مردمی که اغلب به قبایل و اقوام شمال اروپا تعلق داشتند و خود از دشمنان و نابود کنندگان اصلی تمدن یونان و رم باستان به حساب می آمدند. اما مطرح کردن چنین رویکردهایی در قرن بیست و یکم، برای ایجاد زمینه های ملی در کشوری همچون ایران به واقع نوعی مضحکه است که نیازی به آن وجود ندارد. اسطوره سازی از گذشته های پهنه ای که امروز در آن زندگی می کنیم، توهین به اقوام ایرانی (به ویژه عرب ها)، تغییر هویت و ایجاد هویت های تاریخی بی معنا برای گروهی از اقوام دیگر ایرانی و غیره، اقداماتی است که امروزه هیچ نوع شان علمی ندارند و همان گونه که گفتم نیازی به آنها نیست زیرا در حال حاضر در جهان شکل دیگری جز دولت ملی نمی تواند وجود داشته باشد. اگر هم این کارها برای آن صورت می گیرد که از شووینیسم های قومی جلوگیری شود، باید گفت که دقیقا همین رویکردها هستند که این شووینیسم ها را تحریک و به آنها دامن زده و میدان می دهند.
از همین دریچه می توان به پرسش شما پاسخ داد، اینکه ما شاهد هر چه بیشتر رشد جماعت گرایی ها و یکپارچگی در سلایق در جایی که چنین روندهایی آسیب زا هستند، می شویم، خود بیشتر از نوعی واکنش ریشه می گیرد نسبت به شوونیسم های مرکزی. این دو گروه، همان گونه که من بارها تاکید کرده ام در واقع دو روی یک سکه هستند: آنها در عین آنکه به یکدیگر حمله می کنند، به دلیل وجودی به یکدیگر مشروعیت می بخشند. بنابراین بهترین روش به نظر من برای آنکه بتوانیم به تعادلی در این زمینه برسیم آن است که این رویکردهای تندروانه و سطحی نگر را کنار بگذاریم و به سراغ رویکردهای عقلانی و مدرنی برویم که می دانند امروز شانس یک دولت بزرگ در سطح جهانی در همه زمینه ها بیشتر از شانس دولت های کوچکی است که در سطوح محلی تشکیل شوند. نگاه کنیم به فروپاشی کمونیسم در شرق اروپا، آیا امروز دولتی مثل لهستان یا مجارستان قوی تر است یا دولت هایی در حقیقت شهرهایی مثل کوزوو، مونته نگرو، مقدونیه و...؟



همان گونه که می دانید هویت زمانی که در بحران باشد، موضوعیت می یابد. حال آیا موقعیت اقوام کنونی را در بحرانی فرهنگی یا غیرفرهنگی می بینید؟
همان گونه که بارها گفته ام، من موقعیت قومی در ایران را هر چند در حد بسیار بالایی مطلوب نمی دانم، اما آن را بحرانی و پر تنش هم نمی بینم. بارها بر این امر تاکید کرده ام که به دلایل تاریخی و فرهنگی ما خوشبختانه در ایران مساله قومی نداریم، اما مشکلات قومی، چرا. اما به این نکته توجه داشته باشیم که وقتی ما در زمینه های دیگر اعم از سیاسی، فرهنگی، اجتماعی، اقتصادی و غیره مشکلات زیاد و بحران داشته باشیم طبعا ممکن است دامنه آنها به قومیت نیز بکشد به ویژه که این حوزه است که امکان دستکاری و سوءاستفاده در آن زیاد است. و از آنجا که در حال حاضر جامعه ما با مشکلات زیادی مواجه است باید در حوزه قومی که به مساله تمامیت ارضی و فرهنگی کشور بر می گردد بسیار حساس بود. اما معنای این حساسیت این نیست که در این باره صحبت یا تحقیق نکنیم، برعکس به گمان من هر اندازه در این زمینه کار بیشتری شود و هر اندازه به اقوام ایرانی برای رشد و شکوفایی دموکراتیک فضای بیشتر و مسوولانه تری داده شود، انسجام ملی تقویت خواهد شد.


چه چیزی باعث ایجاد بحران هویت می شود و تعلقات خاطر قومی افراد را مخدوش می کند؟
بحران هویتی دلایل زیادی دارد و بحث زیادی را می طلبد. اما به طور خلاصه باید بگویم که روشن نبودن مولفه های فرهنگ هویت چه در یک هویت و چه در هویت های متعدد یک گروه، عاملی است اساسی برای لااقل شروع بحران هویتی. این روشن نبودن و ابهام نیز خود می تواند دلایل متعددی داشته باشد؛ برای مثال توهمی که افراد یک قومیت از هویت خود دارند. مثلابسیاری از افرادی که به شدت از هویت قومی یک قوم خاص طرفداری می کنند، به این نکته (که اغلب به خوبی به آن واقفند) توجه نمی کنند که در بسیاری موارد قومیت ها در کشور ما دارای انسجام زبانی نیستند، زیرا زبان های قومی اغلب شکل مکتوب نداشته اند. بنابراین رابطه زبانی برای بسیاری از اقوام نمی تواند از یک عمق بسیار کم، پیشتر رود. اغلب اقوام ما نمی توانند به زبان قومی خود کتابی بخوانند و اصولاکتاب یا رسانه ای وجود ندارد. بعد از انقلاب اطلاعاتی، به وجود آمدن وبلاگ ها امکانی ایجاد کرد که سواد قومی افزایش یابد اما ما هنوز فاصله زیادی با موقعیت مطلوب داریم. بنابراین وقتی قومی با این گونه واقعیت ها روبه رو می شود ممکن است دچار بحران هویتی شود. البته این صرفا به اقوام برنمی گردد، هویت در هر سطحی می تواند این اشکال را پیدا کند، مثلادر ایران، هویت ملی ما اگر معلوم نباشد که بر اساس چه مولفه هایی می خواهد شکل بگیرد ما نخواهیم توانست به آن حیات ببخشیم و از طرف دیگر با تحولی که هویت به مثابه یک پدیده زنده به دست می آورد همواره این خطر وجود دارد که فرآیند های ناهمسازی میان آن هویت و کنش کنشگران اجتماعی یا شرایط موجود ایجاد شود. تضاد میان سطوح هویتی (محلی، ملی و جهانی) و هر کدام از زیربخش های آنها نیز می تواند عامل دیگری در این مخدوش شدن و بحران باشد. در همه حال باید ابتدا وجود بحران را شناسایی کرد و برای این کار اصولامولفه هایی داشت و سپس برای آن چاره ای اندیشید. رها کردن بحران به حال خود بدترین راه حل ممکن است که بی شک آن را تقویت کرده و کار را به وضعیت بدتری خواهد رساند.


قطعا برای حل این بحران راهکارهایی هست. چگونه و با چه ابزاری می شود این بحران را به پایین ترین سطح خود رساند؟
به همان روشی که گفتم، یعنی یک برنامه هوشمندانه برای تقویت همزمان هویت ملی و هویت های محلی و ایجاد رابطه هوشمندانه و مکملی میان این دو سطح و میان خود هویت های محلی به صورت افقی. افزون بر این، استفاده از فناوری های جدید و ایجاد رابطه بهتر با جهان و استفاده از امکانات جهانی از جمله برای ایجاد رابطه میان سطوح هویتی مختلف ملی و جهانی نیز راه حل دیگری است که می توان از آن استفاده کرد. اما نکته نهایی که باید اضافه کنم این است که چه در این مورد و چه در همه موارد پیش گفته نیاز به هوشمندی و توانایی علمی و مدیریتی بسیار بالا، اراده و توانایی بسیار زیاد به کار جمعی و علاقه به منافع عام و دوری از رویکردهای آمرانه وجود دارد تا هر سیاستی بتواند امید به کوچک ترین موفقیتی داشته باشد.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد